بچه ها برا سناریو آت و مایکی یه اسم یافتم « تنها امید» حا
بچه ها برا سناریو آت و مایکی یه اسم یافتم « تنها امید» حالا بعدا دلیلشو میفهمیم یاححح یاححح
نانامی چان هیچی نگیا کنارم یه دنپایی خوشمل از ملو عه 🥺🩴🎀
خب بریم برا پارت بعد
تنها امید پارت ۷
از دید میکو
یه چاقو از روی میز برداشتم و زخو هوایی بلند روی بدنش میگذاشتم ولی نه زخم های که باعث مرگش بشه در حدی که فقط عذاب بکشه بعد از ۲ ساعت که عذاب کشید بردمش خارج از شهر و یه گلوله توی سرش زدم گلوله رو برداشتم که قابل شناسایی نباشه و اثر انگشت ها رو پاک کردم و رفتم مقر بونتن تا و با یه لبخند رفتم پیش مایکی
میکو : برگشتم ، خوبی ؟
مایکی : آره ، کشتیش؟
میکو : با یکم عذاب فراوان کشتم 🥰
مایکی : ......
میکو : مایکی باید پانسمان زخمتو عوض کنم
مایکی : باشه
مایکی روی یه صندلی نشست و من پشت سرش زانو زد و پانسمان رو باز میکردم ، تا چند دقیقه هیچ کروم چیزی نمیگفتم تا اینکه مایکی شروع به حرف زدن کرد
مایکی : بعضی وقتا واقعا ترسناک میشی مخصوصا وقتی کسی جلوته که به یکی از کسایی که دوست داری آسیب زده باشه ، اون جور وقتا با درد و عذاب میکشیش اینقدر اترافیانتو دوست داری ؟
یکم به پایین نگاه گاه کردم و چیزی نگفتم ، دلم میخواد بهش بگم ولی ...... میترسم یعنی چی میگه ؟ ولش کن فعلا بهش نمیگم با لبخند سرمو بالا کردم
میکو : آره مخصوصا یک نفر ولی .... فعلا نپرس کی...... چون عمرا بتونم الان بگم.....
مایکی : ولی من میخوام بدونم
میکو : اگه تو جای اون بودی جوابت چی بود ؟
مایکی کمی سکوت کرد و فکر میکرد
مایکی : هر کسی توی بونتن تو رو از ته دل دوست داره مطمئنا هیچ کس رد نمیکنه
میکو : حتی تو ؟
از دید مایکی
یعنی چی حتی من ؟ یعنی منظورش منم ؟ جدی؟........
مایکی : من؟؟
میکو : .......
یک قدم جلو رفتم و آروم بغلش کردم و باند از دستش افتاد
از دید میکو
یعنی ...... قبول کرد ؟
میکو : ا.......
مایکی : قبول میکنم ........
احساس کردم قلبم برای چند لحظه تند زد و چشم هام برق زد
از دید راوی
که یهو سانزو پرید تو اتاق ( نکته : مایکی بخاطر اینکه میکو داشت پانسمانشو عوض میکرد پیراهن نداشت )
سانزو با صدای بلند : پس بالاخرـــــــ
میکو = لبو
مایکی هم گردن گیرش خراب اونور دید
سانزو پوزخند زد
سانزو : چیکار میکردیم ؟
میکو : ه......ه...هی......چ.....چ....چی
مایکی : هیچی
سانزو : مایکـــــــی
مایکی : داشت پانسمانشو عوض میکرد
سانزو : خودم شنیدم اعتراف کردین
مایکی: آره
سانزو : پس میخواستی یه کاری کنی
میکو که لبو رو رد کرده بود با لکنت گفت
میکو : ن.....ن...ه.....ف... فقط......د...داش..... تیم .....ح....حرف..... م...میز...دیم
نانامی چان هیچی نگیا کنارم یه دنپایی خوشمل از ملو عه 🥺🩴🎀
خب بریم برا پارت بعد
تنها امید پارت ۷
از دید میکو
یه چاقو از روی میز برداشتم و زخو هوایی بلند روی بدنش میگذاشتم ولی نه زخم های که باعث مرگش بشه در حدی که فقط عذاب بکشه بعد از ۲ ساعت که عذاب کشید بردمش خارج از شهر و یه گلوله توی سرش زدم گلوله رو برداشتم که قابل شناسایی نباشه و اثر انگشت ها رو پاک کردم و رفتم مقر بونتن تا و با یه لبخند رفتم پیش مایکی
میکو : برگشتم ، خوبی ؟
مایکی : آره ، کشتیش؟
میکو : با یکم عذاب فراوان کشتم 🥰
مایکی : ......
میکو : مایکی باید پانسمان زخمتو عوض کنم
مایکی : باشه
مایکی روی یه صندلی نشست و من پشت سرش زانو زد و پانسمان رو باز میکردم ، تا چند دقیقه هیچ کروم چیزی نمیگفتم تا اینکه مایکی شروع به حرف زدن کرد
مایکی : بعضی وقتا واقعا ترسناک میشی مخصوصا وقتی کسی جلوته که به یکی از کسایی که دوست داری آسیب زده باشه ، اون جور وقتا با درد و عذاب میکشیش اینقدر اترافیانتو دوست داری ؟
یکم به پایین نگاه گاه کردم و چیزی نگفتم ، دلم میخواد بهش بگم ولی ...... میترسم یعنی چی میگه ؟ ولش کن فعلا بهش نمیگم با لبخند سرمو بالا کردم
میکو : آره مخصوصا یک نفر ولی .... فعلا نپرس کی...... چون عمرا بتونم الان بگم.....
مایکی : ولی من میخوام بدونم
میکو : اگه تو جای اون بودی جوابت چی بود ؟
مایکی کمی سکوت کرد و فکر میکرد
مایکی : هر کسی توی بونتن تو رو از ته دل دوست داره مطمئنا هیچ کس رد نمیکنه
میکو : حتی تو ؟
از دید مایکی
یعنی چی حتی من ؟ یعنی منظورش منم ؟ جدی؟........
مایکی : من؟؟
میکو : .......
یک قدم جلو رفتم و آروم بغلش کردم و باند از دستش افتاد
از دید میکو
یعنی ...... قبول کرد ؟
میکو : ا.......
مایکی : قبول میکنم ........
احساس کردم قلبم برای چند لحظه تند زد و چشم هام برق زد
از دید راوی
که یهو سانزو پرید تو اتاق ( نکته : مایکی بخاطر اینکه میکو داشت پانسمانشو عوض میکرد پیراهن نداشت )
سانزو با صدای بلند : پس بالاخرـــــــ
میکو = لبو
مایکی هم گردن گیرش خراب اونور دید
سانزو پوزخند زد
سانزو : چیکار میکردیم ؟
میکو : ه......ه...هی......چ.....چ....چی
مایکی : هیچی
سانزو : مایکـــــــی
مایکی : داشت پانسمانشو عوض میکرد
سانزو : خودم شنیدم اعتراف کردین
مایکی: آره
سانزو : پس میخواستی یه کاری کنی
میکو که لبو رو رد کرده بود با لکنت گفت
میکو : ن.....ن...ه.....ف... فقط......د...داش..... تیم .....ح....حرف..... م...میز...دیم
۲.۴k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.