🌹 خاطرات شهید سید محمد شکری🌹
پرده ی سوم:تهران، میدان شهدا، محله ی سقاباشی،
بیت سید محمد شکری، تابستان سال 1361 هـ .ش
مادر پای چرخ خیاطی قدیمی نشسته است. لباس سربازی سید محمد را اندازه می کند و زیر لب شعر می خواند:
به کجا می روی ای یوسف زهرا، پسرم
گرگ بسیار بود در دل صحرا، پسرم
صبر کـن اهل حرم سیـر ببیند تـو را
ورنـه آیند به دنـبال تـو آنها، پسرم
چند ماهی از شهادت سید علی گذشته و حاال سید محمد عازم جبهه است. مادر لباس سربازی را بر تن محمدش
می پوشاند و درحالیکه قرآن را بالای سر او گرفته است زیر لب نجوا می کند: "حسین جان، خودم و بچه هایم
فدای علی اکبرت".
گونه های مادر از اشک خیس است برای محمدش آیت الکرسی می خواند و او را به خدا می سپارد.سید محمد مادر را در آغوش می گیرد و راهی جبهه می شود.
سید محمد جمعی لشکر 21 حمزه و مدافع آسمان کشور در منطقه ی عملیاتی دشت عباس یک هواپیمای جنگنده را سرنگون می کند و از سوی فرمانده لشکر تشویق می شود.بلافاصله بعد از اتمام دوره ی سربازی ،همراه برادرش ،سید حسن، در کسوت بسیجی،به گردان عمار یاسر،در لشکر 27 محمد رسول الله(ص)می پیوندد و دوره ی جدید زندگی اش آغاز می شود .
سال بعد ،در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران ،با رتبه ی بالا ،پذیرفته می شود،اما جبهه را فراموش نمی کند.
#عهدی_که_ادا_شد
نویسنده : سید حسن شکری
#کانال_مکتب_الشهدا
@maktab_o_shohada
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.