رویای بزرگ

رویای بزرگ
#part72

تهیونگ: شرط داره

این سوک: شرط؟!
خب چیه بگو

تهیونگ نزدیکم شد نگاهی به ل.ب.ا‌.م انداخت و گفت:
بنظرت شرطم چیه

این سوک: فک.. فک کنم فهمیدم

صورتامون خیلی به هم نزدیک بود
میخواست ل.ب.ا.ش.و بزاره رو ل. ب.ا.م که در اتاق وا شد و باران اومد بیرون

باران: اوه اوه بد موقع اومدم
آیم ساری😁

برگشت تو اتاق و در و بست

تهیونگ: کوک و باران شما خیلی شبیه همن ها تازه ادم حس میگیره که از راه میرسن

این سوک: اره😅

بالاخره رسیدیم
وسایلامو گرفتم از در اومدم بیرون که خانم چوی و پسراشو دستبند زده اوردن

خانم چوی: 😏 خیلی ساده ای چجوری یه ادم میتونی انقد زود گول بخوره..

این سوک: دلیل این کاراتونو نمیفهمم چرا منو کشوندین اینجا اخهه

خانم چوی: شاید بخاطر مشکلی که با پدرت داشتم بوده هوم نظر خودت چیه!

این سوک: شما! پدرم؟! اونو از کجا میشناسین

علامت سربازه ^

^ خانم اجازه حرف زدن ندارین اگه باهاشون صحبتی دارین باید قرار ملاقات بگیرین...

و رفتن

اون... اون پدر منو از کجا میشناخت!

تهیونگ: این سوک حالت خوبه؟

این سوک: خو..بم

تهیونگ: خب بیا بریم خونه

این سوک: من باید باهاش حرف بزنم باید ببینم منظورش چی بود

تهیونگ: باشه حالا بعدا میایم بیا فعلا بریم
دیدگاه ها (۰)

رویای بزرگ#part73(ویو خونه)رسیدیم همگی داشتن صبحونه میخوردنا...

رویای بزرگ#part74(ویو این سوک)همگی نشسته بودیم و هرکسی یه کا...

رویای بزرگ#part71هنوز داشت صحبت میکرد دست به سینه پشتش واستا...

love Between the Tides²⁸تهیونگصدای آمبولانس رو شنیدم سریع او...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²⁵چند دقیقه بعدم: چیکار میکنی؟ ا/ت: هی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط