چهار سال گذشته بود
چهار سال گذشته بود
دیگه چهره شو هم به زور یادم میومد
اما هرروز بهش فکر میکردم
میگفتم یعنی الان کجاست؟
چیکار میکنه؟
اونم مثل من دلش تنگ میشه؟
اصلا یادش هست؟
یادشه هست کجاها رفتیم چیا گفتیم چه قولایی دادیم؟
ولی خب خیلی مثل قبل خودمو اذیت نمیکردم و با این موضوع کنار اومده بودم
نه اینکه فراموش کرده باشم
ولی ادم از یه جایی به بعد دیگه خسته میشه
منم قبول کرده بودم که سرنوشت ما خیلی وقته ازهم جدا شده
اون روز کارم سنگین بود
از خستگی حال نداشتم
وقتی رسیدم خونه حتی حوصله دوش گرفتن هم نداشتم
لباس عوض کردمو خوابیدم
نیم ساعتی میشد خوابم برده بود که گوشیم پشت سر هم شروع کرد به زنگ خوردن
شماره آشنا نبود
عادت نداشتم شماره غریبه جواب بدم
چندبار زدم رو سکوت و باز خوابیدم
یهو گفتم نکنه مادرم باشه باگوشی کسی دیگه ای زنگ میزنه
چون قرار بود عصر برم دنبالش ببرمش دکتر
اما الان که خیلی زوده
نگران شدم
واسه اینکه مطمئن بشم پیام فرستادم پرسیدم شما؟
نوشت: «سلام کوتلاس، جواب بده،باید ببینمت »
چشامو چند بار به هم زدم مطمن شم دارم درست میبینم!!! کوتلاس،اون تنها آدمی بود که منو کوتلاس صدا میکرد
باورم نمیشد اصلا
بعد از این همه سال... بی اراده یادم به روزها و ماه های اولی که رفته بود افتاد
هی میگفتم خب الان چند روزه ازم بی خبره دیگه نگرانم شده تا فردا میاد
دیگه اینقدر بی معرفت نیست که تولدمو تبریک نگه
حتما فهمیده که مریضم باید بیاد حالمو بپرسه دیگه
حتما از بچه ها شنیده
اما نیومد که نیومد
چقدر پیام دادم
چقدر زنگ زدم
جواب نداد
تا اینکه گوشیش واسه همیشه خاموش شد
ولی حالا چی شده که پیداش شده!!؟
قلبم داشت از جا کنده میشد
خواب از هفت جدم پرید
بلاخره اومد
میدونستم یه روز میاد
چقدر منتظرش بودم
یه حسو حال عجیبی بود
سریع رفتم دوش گرفتم
لباس جدیدامو پوشیدم
همون عطری که دوست داشتو زدم
گوشیمو برداشتم شمارشو پاک کردم رفتم دنبال مادرم.
#پوریا_کریمی
دیگه چهره شو هم به زور یادم میومد
اما هرروز بهش فکر میکردم
میگفتم یعنی الان کجاست؟
چیکار میکنه؟
اونم مثل من دلش تنگ میشه؟
اصلا یادش هست؟
یادشه هست کجاها رفتیم چیا گفتیم چه قولایی دادیم؟
ولی خب خیلی مثل قبل خودمو اذیت نمیکردم و با این موضوع کنار اومده بودم
نه اینکه فراموش کرده باشم
ولی ادم از یه جایی به بعد دیگه خسته میشه
منم قبول کرده بودم که سرنوشت ما خیلی وقته ازهم جدا شده
اون روز کارم سنگین بود
از خستگی حال نداشتم
وقتی رسیدم خونه حتی حوصله دوش گرفتن هم نداشتم
لباس عوض کردمو خوابیدم
نیم ساعتی میشد خوابم برده بود که گوشیم پشت سر هم شروع کرد به زنگ خوردن
شماره آشنا نبود
عادت نداشتم شماره غریبه جواب بدم
چندبار زدم رو سکوت و باز خوابیدم
یهو گفتم نکنه مادرم باشه باگوشی کسی دیگه ای زنگ میزنه
چون قرار بود عصر برم دنبالش ببرمش دکتر
اما الان که خیلی زوده
نگران شدم
واسه اینکه مطمئن بشم پیام فرستادم پرسیدم شما؟
نوشت: «سلام کوتلاس، جواب بده،باید ببینمت »
چشامو چند بار به هم زدم مطمن شم دارم درست میبینم!!! کوتلاس،اون تنها آدمی بود که منو کوتلاس صدا میکرد
باورم نمیشد اصلا
بعد از این همه سال... بی اراده یادم به روزها و ماه های اولی که رفته بود افتاد
هی میگفتم خب الان چند روزه ازم بی خبره دیگه نگرانم شده تا فردا میاد
دیگه اینقدر بی معرفت نیست که تولدمو تبریک نگه
حتما فهمیده که مریضم باید بیاد حالمو بپرسه دیگه
حتما از بچه ها شنیده
اما نیومد که نیومد
چقدر پیام دادم
چقدر زنگ زدم
جواب نداد
تا اینکه گوشیش واسه همیشه خاموش شد
ولی حالا چی شده که پیداش شده!!؟
قلبم داشت از جا کنده میشد
خواب از هفت جدم پرید
بلاخره اومد
میدونستم یه روز میاد
چقدر منتظرش بودم
یه حسو حال عجیبی بود
سریع رفتم دوش گرفتم
لباس جدیدامو پوشیدم
همون عطری که دوست داشتو زدم
گوشیمو برداشتم شمارشو پاک کردم رفتم دنبال مادرم.
#پوریا_کریمی
۴.۱k
۱۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.