طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_بیست_و_هشتم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... بلافاصله با ده نفر همراهم رفتیم و با احتیاط شروع به پاکسازی ساختمانها (از بین بردن دشمنان احتمالی در ساختمانها) کردیم. خبری از دشمن نبود. چند متر جلوتر رفتم تا پشت ساختمانها را هم بررسی کنم که ناگهان صدای تیراندازی تیربار و سفیر گلولههایی که از اطرافمان عبور میکرد، باعث شد سریع زمینگیر (درازکشیدن سریع روی زمین) شویم.
تیراندازی از پشت تکدرختی بود که حدوداً شصت متری با ما فاصله داشت. سریع برگشتم و دیدم بین هیچ کدام از آن ده نفر همراهم، آرپیجیزن نیست.
بلافاصله با ابراهیم تماس گرفتم و گفتم: «یه آرپیجیزن بفرست جلو.»
چند ثانیه طول نکشید که ابراهیم به همراه آرپیجیزن رسیدند.
ابراهیم نتوانسته بود طاقت بیاورد و خودش هم آمد جلو و با نگرانی از
وضعیت من پرسید: «سالمی؟ چی شده؟»
وضعیت را شرح دادم و گفتم: «پشت اون تکدرخت، کمین کردهاند و با تیربار به سمت ما شلیک کردند؛ اماکسی آسیبی ندید.»
ابراهیم گفت: «طرحت چیه؟»
گفتم: «به نظرم این آرپیجیزن باید حدود پنجاه متر از ما فاصله بگیره و بره داخل زمینهای سمت چپ جاده و به سمت اون درخت بزنه تا محل و مسیر حرکت عمده قوای (نیروهای اصلی) ما هم لونره.»
طرح مرا تأیید کرد و به همراه آرپیجیزن حرکت کردند. بهخاطر حس مسئولیتی که داشت، اجازه نمیداد آرپیجیزن،تنهایی برود. با هم رفتند.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_پنجم
#قسمت_بیست_و_هشتم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... بلافاصله با ده نفر همراهم رفتیم و با احتیاط شروع به پاکسازی ساختمانها (از بین بردن دشمنان احتمالی در ساختمانها) کردیم. خبری از دشمن نبود. چند متر جلوتر رفتم تا پشت ساختمانها را هم بررسی کنم که ناگهان صدای تیراندازی تیربار و سفیر گلولههایی که از اطرافمان عبور میکرد، باعث شد سریع زمینگیر (درازکشیدن سریع روی زمین) شویم.
تیراندازی از پشت تکدرختی بود که حدوداً شصت متری با ما فاصله داشت. سریع برگشتم و دیدم بین هیچ کدام از آن ده نفر همراهم، آرپیجیزن نیست.
بلافاصله با ابراهیم تماس گرفتم و گفتم: «یه آرپیجیزن بفرست جلو.»
چند ثانیه طول نکشید که ابراهیم به همراه آرپیجیزن رسیدند.
ابراهیم نتوانسته بود طاقت بیاورد و خودش هم آمد جلو و با نگرانی از
وضعیت من پرسید: «سالمی؟ چی شده؟»
وضعیت را شرح دادم و گفتم: «پشت اون تکدرخت، کمین کردهاند و با تیربار به سمت ما شلیک کردند؛ اماکسی آسیبی ندید.»
ابراهیم گفت: «طرحت چیه؟»
گفتم: «به نظرم این آرپیجیزن باید حدود پنجاه متر از ما فاصله بگیره و بره داخل زمینهای سمت چپ جاده و به سمت اون درخت بزنه تا محل و مسیر حرکت عمده قوای (نیروهای اصلی) ما هم لونره.»
طرح مرا تأیید کرد و به همراه آرپیجیزن حرکت کردند. بهخاطر حس مسئولیتی که داشت، اجازه نمیداد آرپیجیزن،تنهایی برود. با هم رفتند.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۶۴۴
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.