بگذار بنوازمت بآرامی

بگذار بنوازمت بآرامی

بگذار تجربه ات کنم آهسته
ببینم که حقیقت داری
امتدادی از خودت در تو جاری است
با شگرفی
موج در موج می تراود نوری از پیشانی ات 
بی آشفتنت
می شکنند کفهاشان را
هنکّام بوسه بر پاهایت ، به آرامی
در ساحل نوجوانی
تو را اینگونه می خواهم
روان و پیاپی
نشأت تو از خودت ، از تو
ای آب سرکش
ای نغمه رخوتناک
تو را اینگونه می خواهم
در محدوده های کوچک ، اینجا و آنجا
همچون تکه ها
زنبق ، رز و آنک یگانگی تو
ای نور رویاهای من
دیدگاه ها (۳)

صبح را در آغوش گرفتمدست‌هایم خیابانِ نخستین تابش آفتاب شدند ...

برای من کاری ندارد !هر وقت که دلم خواست جوری بیخیال می شوم ک...

گرمای تنت ، ان بوسه تب دار لبتپخته کند خامیِ من رابی‌تجربه‌ا...

در این اتاق تهی از تو چشم‌ انتظار توام تا در این غبار پر هیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط