برای من کاری ندارد

برای من کاری ندارد !
هر وقت که دلم خواست جوری بیخیال می شوم که انگار نه انگار مشکلی هست ،
انگار نه انگار رفیقی نیست که حرف هایم را بشنود ،
انگار نه انگار همین لحظه ، همان جایی که باید نیستم و
انگار نه انگار که دارم خودم را به بیخیالی می زنم ...
برای من که کاری ندارد ؛
بگذار مشکلات از سر و کولِ هم بالا بروند و غصه ها پشت شیشه ی بی تفاوتی ام ، به جان هم بیفتند ،
مهم منم ؛
که عین خیالم نیست پشت حالِ خوبم ، چقدر بی پناهی ، کمین کرده ،
قهوه ام را می نوشم ، مجله ام را ورق می زنم و فیلم های تازه می بینم .
من خوبم !
بگذار غم ها پای پنجره ی سبزِ افکار من ، فریاد کنند ؛
من که جز لبخند آفتاب و تنفس گل های اتاقم چیز دیگری نمی شنوم ، چیز دیگری نمی بینم ، چیز دیگری نمی فهمم !
دیدگاه ها (۲)

آنقدر عاشقانهنگاهت خواهم داشتکه دنیا در احکام سرقتتجدید نظر ...

در دنیای منیک توُ کافی ستتا بهشت را همین حوالی خودمشانه به ش...

صبح را در آغوش گرفتمدست‌هایم خیابانِ نخستین تابش آفتاب شدند ...

بگذار بنوازمت بآرامیبگذار تجربه ات کنم آهسته ببینم که حقیقت ...

عجیب نیست که هر یک از ما در ذهن دیگران با هزار چهره ی متفاوت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط