Short Story Time
+سگ مدام در رو می خراشید ،
اما مرد انقد ترسیده بود که نمیتونست تکون بخوره ؛
چون دید سگش کنارش خوابیده .
با این حال سگِ پشت در همچنان تلاش میکرد وارد بشه ،
چون میدونست چیزی که کنار صاحبش خوابیده ،
اون نیست .
+من و برادرم کنار تخته ویجا نشستیم
وهردومون ، دستامونو روی پلانشت گذاشتیم .
اون گفت : "کِلی؟ تو اینجایی ؟"
و من پلانشت رو روی کلمه ی "بله" کشیدم .
+با عروسکم مسابقه ی خیره شدن ،
به چشمای همدیگه رو گذاشتم .
من بردم .
+وقتی در نهایت سه تا قسمت بدن رو پشت سر هم
وبه درستی حدس زدم ،
احساس خوشحالی و غرور بهم دست داد .
گروگان گیر گفت : "مرحله ی بعدی اینه که ،
باید حدس بزنی که اونا متعلق به کدوم عضو خانواده ات هستن ."
+من عروسک هارو آتش زدم ،
هرچند که بچه هام گریه کردن .
اونا درک نمیکردن .
ترسم از این بود که فکر میکنن ،
من اونیم که عروسک هارو هرشب رو تختشون میذاره .
اما مرد انقد ترسیده بود که نمیتونست تکون بخوره ؛
چون دید سگش کنارش خوابیده .
با این حال سگِ پشت در همچنان تلاش میکرد وارد بشه ،
چون میدونست چیزی که کنار صاحبش خوابیده ،
اون نیست .
+من و برادرم کنار تخته ویجا نشستیم
وهردومون ، دستامونو روی پلانشت گذاشتیم .
اون گفت : "کِلی؟ تو اینجایی ؟"
و من پلانشت رو روی کلمه ی "بله" کشیدم .
+با عروسکم مسابقه ی خیره شدن ،
به چشمای همدیگه رو گذاشتم .
من بردم .
+وقتی در نهایت سه تا قسمت بدن رو پشت سر هم
وبه درستی حدس زدم ،
احساس خوشحالی و غرور بهم دست داد .
گروگان گیر گفت : "مرحله ی بعدی اینه که ،
باید حدس بزنی که اونا متعلق به کدوم عضو خانواده ات هستن ."
+من عروسک هارو آتش زدم ،
هرچند که بچه هام گریه کردن .
اونا درک نمیکردن .
ترسم از این بود که فکر میکنن ،
من اونیم که عروسک هارو هرشب رو تختشون میذاره .
۴.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.