ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت122
از اتاق بابا زدم بیرون و به سمت پذیرایی رفتم تا به مامان بگم بابا حالش زیاد خوب نیست و حواسش به اون باشه
بعد از اینکه مامان رو در جریان گذاشتم خیالم راحت شد
از خاله و سما و شوهر خاله خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون
فکرم خیلی مشغول حرفای بابا بود
اینجور که بوش میومد هیچ وقت با ازدواج من و آهو موافقت نمیکرد
و این موضوع اذیتم میکرد ، برای خودم توی حیاط قدم میزدم و توی فکر بودم که نمیدونم چی شد
که سر از انتهای باغ شر درآورده بودم دقیقاً همون جایی که آهو بود
نمیدونم این دختر چی داره که منو همیشه جذب خودش میکنه هر وقت که فکرم مشغوله و از چیزی ناراحتم
با صحبت کردن آهو حالم خوب میشه ،روی تکه چوبی کنار اتاقک نشستم و سیگاری از داخل جیبم درآوردم
و مشغول دود کردن سیگار شدم
به سیگار انقدر عمیق پک میزدم که انگار تمام دق و دلیهامو داشتم سر سیگار خالی میکردم
سیگارم که تموم شد پشت بندش سیگار دیگهای درآوردم و خواستم روشنش کنم که
در اتاقک باز شد و با دیدن آهو لبخند تلخی بهش زدم
آهو با تعجب نگاه میکرد و از پلهها اومد پایین و گفت:
_کی اومدی تو؟؟
#پارت122
از اتاق بابا زدم بیرون و به سمت پذیرایی رفتم تا به مامان بگم بابا حالش زیاد خوب نیست و حواسش به اون باشه
بعد از اینکه مامان رو در جریان گذاشتم خیالم راحت شد
از خاله و سما و شوهر خاله خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون
فکرم خیلی مشغول حرفای بابا بود
اینجور که بوش میومد هیچ وقت با ازدواج من و آهو موافقت نمیکرد
و این موضوع اذیتم میکرد ، برای خودم توی حیاط قدم میزدم و توی فکر بودم که نمیدونم چی شد
که سر از انتهای باغ شر درآورده بودم دقیقاً همون جایی که آهو بود
نمیدونم این دختر چی داره که منو همیشه جذب خودش میکنه هر وقت که فکرم مشغوله و از چیزی ناراحتم
با صحبت کردن آهو حالم خوب میشه ،روی تکه چوبی کنار اتاقک نشستم و سیگاری از داخل جیبم درآوردم
و مشغول دود کردن سیگار شدم
به سیگار انقدر عمیق پک میزدم که انگار تمام دق و دلیهامو داشتم سر سیگار خالی میکردم
سیگارم که تموم شد پشت بندش سیگار دیگهای درآوردم و خواستم روشنش کنم که
در اتاقک باز شد و با دیدن آهو لبخند تلخی بهش زدم
آهو با تعجب نگاه میکرد و از پلهها اومد پایین و گفت:
_کی اومدی تو؟؟
۱.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.