ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت120
بابا پوفی کشید و گفت:
-رد کن بره فردا نبینمش
اخمام تو هم رفت و گفت:
+آهو قرار باشه تو این خونه نباشه منم اینجا نمیمونم
بابا محکم داد زد:
-سالا...
هنوز حرفش تموم نشده بود که بلند تر غریدم:
+من فقط آهو رو میخوام!!
هرجا اون باشه منم اونجام
انگشت اشاره امو سمتش گرفتم و ادامه دادم:
+نزارید با اون ازدواج کنم،با هیچکدوم از دخترای انتخابی شما ازدواج نمیکنم
-بچه،تو ندیدی خانواده اشو؟!
پوزخندی زدم و گفتم:
+مگه من میخوام با خانوادش ازدواج کنم؟؟
-ولی خانواده خیلی مهمه
دو فردای دیگه پشیمون میشی این دختره پول ببینه دست و پاشو گم میکنه!!
پوفی کشیدم و محکم نفس حبس شده امو بیرون دادم و غریدم:
+حرفم و تکرار نمیکنم بابا...
حرفم تموم نشده بود که بابا دستشو روی قلبش گذاشت و صورتش از درد انگار جمع شده بود
ترسیده بودم آروم لب زدم:
+بابا خوبی؟!
دستشو روی قلبش فشار داد و با درد لب زد:
-قرصم ،قرصمو بیار...
#پارت120
بابا پوفی کشید و گفت:
-رد کن بره فردا نبینمش
اخمام تو هم رفت و گفت:
+آهو قرار باشه تو این خونه نباشه منم اینجا نمیمونم
بابا محکم داد زد:
-سالا...
هنوز حرفش تموم نشده بود که بلند تر غریدم:
+من فقط آهو رو میخوام!!
هرجا اون باشه منم اونجام
انگشت اشاره امو سمتش گرفتم و ادامه دادم:
+نزارید با اون ازدواج کنم،با هیچکدوم از دخترای انتخابی شما ازدواج نمیکنم
-بچه،تو ندیدی خانواده اشو؟!
پوزخندی زدم و گفتم:
+مگه من میخوام با خانوادش ازدواج کنم؟؟
-ولی خانواده خیلی مهمه
دو فردای دیگه پشیمون میشی این دختره پول ببینه دست و پاشو گم میکنه!!
پوفی کشیدم و محکم نفس حبس شده امو بیرون دادم و غریدم:
+حرفم و تکرار نمیکنم بابا...
حرفم تموم نشده بود که بابا دستشو روی قلبش گذاشت و صورتش از درد انگار جمع شده بود
ترسیده بودم آروم لب زدم:
+بابا خوبی؟!
دستشو روی قلبش فشار داد و با درد لب زد:
-قرصم ،قرصمو بیار...
۲.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.