پروانه کوچولو
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋 پارت ۱🦋✨️
🦋ویو سنا🦋
شب بود داشتم از کار برمیگشتم که برم به خونه خیابون خیلی تاریک بود ولی من ترسی نداشتم راستش من اینجوریم همینطور داشتم به راهم ادامه میدادم که صدای ناله دردناکی ازم کمک میخواست منم به سرعت دنبال صدا گشتم که با جسم زخمی ی پسر مواجه شدم به سرعت رفتم سمتش از بغلش گرفتم بلندش کردم سنا: آقا حالتون خوبه تهیونگ: اخخخ به نظر خودت چی ..حالم خوبه؟ سنا: شما..شما تی.ر خوردید تهیونگ: مگه کوری سنا: هوووففف خونم همین نزدیکی ها بود بردمش خونم آروم نشوندمش روی کاناپه رفتم تو آشپز خونه ی سطل آب گرم آوردم با کمک های اولیه نشستم جلوش سنا: ا..آقا میشه لباستون رو دربیارین تهیونگ: اخخخ وضع منو نمیبینی سنا: هووففف خیلی رومخی آروم دکمه هاش رو باز کردم جوون چه بدنی هووففف روی زخمشو تمیز کردم خواستم پانسمان کنم ولی منکه پانسمان کردن بلد نیستم تهیونگ: ببینم نکنه حتی پانسمان کردن هم بلد نیستی سنا: ببخشید پرستار نیستم اصلا بیا ببرمت دکتر بلندشدم که برم لباسم رو بپوشم ببرمش دکتر که دستمو گرفت کشید تهیونگ: خودت پانسمان کن سنا: ولی تهیونگ: همین که گفتم دکتر بی دکتر به حرفم گوش کن به نفعته سنا: هوفف اوکی شروع کردم به پانسمان کردنه اون آقا خیلی پیر نبود تقریبا میخورد هم سن خودم باشه ولی چون اسمش رو نمیدونستم بهش میگفتم آقا کارم که تموم شد با اینکه لباسی تنش نبود بخاطر همین روش پتو کشیدم جلوش نشستم بهش زل زدم خودم رو بغل کردم تا گرم بشم نخوابیده بود راستش درد نمیذاشت منم برای اینکه شاید حواسش پرت شه ازش سوال پرسیدم سنا: آقا اسم شما چیه تهیونگ: چرا میپرسی سنا: برای اینکه چی صدات کنم تهیونگ: نگران نباش همین فردا میرم سنا: نگران نیستم اصلا مهم نیست بهت میگم آقای بد اخلاق تهیونگ: تهیونگ ..اسمم تهیونگه وتو سنا: از دیدنت خوشبختم تهیونگ اسم منم سنا تهیونگ: اوم ی چشم قوره بهش رفتم سنا: خودشیفته تهیونگ: ببینم بچی زل زدی برو بگیر بخواب دیگه سنا: اصلا به تو چه دوس دارم تا صبح بشینم نگات کنم تهیونگ: زبونم که داری سنا: ارع اونم تا هرچقدر که دلت بخواد تهیونگ: ببینم تو که دوس نداری وون زبونتو قیچی کنم هوم سنا: گگگگگ تو با این وضعت نمیتونی حتی راه بری چه برسه بخوای منو بزنی تهیونگ: زیاد حرف میزنی ..ادامه دارد حمایت فراموش نشه 🦋✨️
✨️🦋 پارت ۱🦋✨️
🦋ویو سنا🦋
شب بود داشتم از کار برمیگشتم که برم به خونه خیابون خیلی تاریک بود ولی من ترسی نداشتم راستش من اینجوریم همینطور داشتم به راهم ادامه میدادم که صدای ناله دردناکی ازم کمک میخواست منم به سرعت دنبال صدا گشتم که با جسم زخمی ی پسر مواجه شدم به سرعت رفتم سمتش از بغلش گرفتم بلندش کردم سنا: آقا حالتون خوبه تهیونگ: اخخخ به نظر خودت چی ..حالم خوبه؟ سنا: شما..شما تی.ر خوردید تهیونگ: مگه کوری سنا: هوووففف خونم همین نزدیکی ها بود بردمش خونم آروم نشوندمش روی کاناپه رفتم تو آشپز خونه ی سطل آب گرم آوردم با کمک های اولیه نشستم جلوش سنا: ا..آقا میشه لباستون رو دربیارین تهیونگ: اخخخ وضع منو نمیبینی سنا: هووففف خیلی رومخی آروم دکمه هاش رو باز کردم جوون چه بدنی هووففف روی زخمشو تمیز کردم خواستم پانسمان کنم ولی منکه پانسمان کردن بلد نیستم تهیونگ: ببینم نکنه حتی پانسمان کردن هم بلد نیستی سنا: ببخشید پرستار نیستم اصلا بیا ببرمت دکتر بلندشدم که برم لباسم رو بپوشم ببرمش دکتر که دستمو گرفت کشید تهیونگ: خودت پانسمان کن سنا: ولی تهیونگ: همین که گفتم دکتر بی دکتر به حرفم گوش کن به نفعته سنا: هوفف اوکی شروع کردم به پانسمان کردنه اون آقا خیلی پیر نبود تقریبا میخورد هم سن خودم باشه ولی چون اسمش رو نمیدونستم بهش میگفتم آقا کارم که تموم شد با اینکه لباسی تنش نبود بخاطر همین روش پتو کشیدم جلوش نشستم بهش زل زدم خودم رو بغل کردم تا گرم بشم نخوابیده بود راستش درد نمیذاشت منم برای اینکه شاید حواسش پرت شه ازش سوال پرسیدم سنا: آقا اسم شما چیه تهیونگ: چرا میپرسی سنا: برای اینکه چی صدات کنم تهیونگ: نگران نباش همین فردا میرم سنا: نگران نیستم اصلا مهم نیست بهت میگم آقای بد اخلاق تهیونگ: تهیونگ ..اسمم تهیونگه وتو سنا: از دیدنت خوشبختم تهیونگ اسم منم سنا تهیونگ: اوم ی چشم قوره بهش رفتم سنا: خودشیفته تهیونگ: ببینم بچی زل زدی برو بگیر بخواب دیگه سنا: اصلا به تو چه دوس دارم تا صبح بشینم نگات کنم تهیونگ: زبونم که داری سنا: ارع اونم تا هرچقدر که دلت بخواد تهیونگ: ببینم تو که دوس نداری وون زبونتو قیچی کنم هوم سنا: گگگگگ تو با این وضعت نمیتونی حتی راه بری چه برسه بخوای منو بزنی تهیونگ: زیاد حرف میزنی ..ادامه دارد حمایت فراموش نشه 🦋✨️
۲۱.۹k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.