پارت150
#پارت150
کتی رو با خانوم غریبی فرستادم بره قسمت طراحی...
خودمم متتظرم که مهسا بیاد تو اتاقم موضوع رو بهش بگم. با صدای در اتاقم یه بفرمایید گفتم.
در باز شد و مهسا اومد داخل نگاه سر سری بهش انداختم اشاره کردم که بشینه. رو مبل نشست منتظر بهم خیر شد.
تکیه مو دادم به صندلی دستی به گوشه لبم کشیدم:
بیین یه موضوعی هست که باید بهت بگم و خودمونم تازه از این موضوع با خبر شدیم.
چشماشو ریز کرد: چه موضوعی؟!
آرش :الان میگم!
مکثی کردم ادامه دادم: ببین فشن شو خارج از کشور برگذار میشه...
متعجب گفت: یعنی چی؟!
زیر لب فوشی نثار خودم کردم، باید همون روز موضوع رو بهش میگفتم. آب دهنم قورت دادم:
بین کلا فشن شو رو نمیتونیم تو ایران برگذار کنیم چون لباس هایی که انتخاب کردیم کاملا غربی هست البته این یک طرف قضیه ست... و اینکه امسال تمام فشن شو ها در دبی برگذار میشه!
اخمی کرد: یعنی ماله شما هم دبی برگذار میشه ؟!
چشمامو به معنی آره رو هم گذاشتم. چند دقیقه سکوت کرد و در اخر صدای عصبیش به گوش رسید:
الان که قرار داد امضا کردم همه چی تموم شده دارید به من میگید؟! یعنی چی اخه؟
اخمی کردم: گفتم که خودمونم تازه متوجه شدیم...!
پوزخندی زد و بلند شد:
فعلا نمیتونم جوابی بهتون بدم باید با خانواده م مشورت کنم و اینکه احتمالا مخالف باشند!
مبل رو دور زد سمت در اتاق رفت دستشو رو دستگیره گذاشت خواست در باز کنه که گفتم:
یعنی چی که مخالف باشند؟! تو با ما قرارداد بستی و تا پایان قرارداد هر جا که فشن شو برگزار شد همراه ما میای!
دستش رو دستگیره متوقف شد بدون اینکه به سمتم برگرده گفت:
بایدی در کار نیست نظر خانوادم برام مهمه! بعدشم من نگفتم که حتما گفتم شاید!
شاید رو با تحکم خاصی گفت، بدون اینکه اجازه حرف زدنی بهم بده در رو باز کرد از اتاق رفت بیرون...
کلافه پوفی کشیدم، سرم رو میز گذاشتم
(مهسا)
عصبی از اتاق اومدم بیرون، به سمت سالن تمرین رفتم.
شروع کردم زیر لب غر زدن: عوضی، چرا زودتر بهم نگفت؟ خب معلومه که بابام نمیذاره برم. همینم به زور راضی شد بیام شرکت کار کنم!
تو همین فکرا بودم که با سر رفتم بغل یه نفر فوری عقب رفتم سرمو بلند کردم کیوان رو دیدم که اخم کرده بود و دستش رو شکمش گذاشته بود...!
خجالت زده گفتم: ببخشید آقای وکیلی اصلا حواسم به شما نبود شما رو ندیدم، معذرت.
کیوان: معلومه! حالا بگو بیینم زیر لب چی غر غر میکردی؟!
شونه ای بالا انداختم: هیچی!
چشماشو ریز کرد: ریز لب به آرش فوش میدادی؟!
با تعجب بهش نگاه کردم، سریع به خودم اومدم : نه نه! فوش چرا بدم؟ فقط از دستشون عصبی هستم همین!
لبخندی زد: حق داری!
بعد چشمکی زد همین طور از کنارم رد میشد آروم گفت: خیلی رو مخه...!
با خنده گفتم: درسته ول...
با صدای دختری که گفت : اووی کیوان چی پشت سر آرش میگی! حرفم نصفه موند به عقب برگشتم.
به پشت سرم نگاه کردم، دختری رو دیدم که دستشو به کمر زده بود و حق به جانب به کیوان نگاه میکرد.
کیوان به شوخی اخمی کرد: من به آرش گوریل تو چیکار دارم اخه؟!
وا این دختر چیکاره آرش میشه ؟ نکنه زنشه؟! چشمامو ریز کردم دختره رو زیر ذره بین گرفتم چرا انقدر قیافه ش آشناست؟! کجا دیدمش؟!
ولی جوابی برای سوالام نداشتم!
نگاه مو از دختره برداشتم به کیوان نگاه کردم، بلکه جواب سوالامو از کیوان بگیرم.
دختره: گوریل خودتی!
کیوان اومد حرف بزنه که گوشیش زنگ خورد با یه با اجازه از کنارمون رفت... منم بیخیال سوالای تو ذهنم شدم و راه افتادم سمت سالن...🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 خوب دوستان فعلا تااینجا بخونید هروقت تونستم ادامه ش ومیفرستم اگه نشد فردا😙 😙 😙 نظر فراموش نشه دوستان❤
کتی رو با خانوم غریبی فرستادم بره قسمت طراحی...
خودمم متتظرم که مهسا بیاد تو اتاقم موضوع رو بهش بگم. با صدای در اتاقم یه بفرمایید گفتم.
در باز شد و مهسا اومد داخل نگاه سر سری بهش انداختم اشاره کردم که بشینه. رو مبل نشست منتظر بهم خیر شد.
تکیه مو دادم به صندلی دستی به گوشه لبم کشیدم:
بیین یه موضوعی هست که باید بهت بگم و خودمونم تازه از این موضوع با خبر شدیم.
چشماشو ریز کرد: چه موضوعی؟!
آرش :الان میگم!
مکثی کردم ادامه دادم: ببین فشن شو خارج از کشور برگذار میشه...
متعجب گفت: یعنی چی؟!
زیر لب فوشی نثار خودم کردم، باید همون روز موضوع رو بهش میگفتم. آب دهنم قورت دادم:
بین کلا فشن شو رو نمیتونیم تو ایران برگذار کنیم چون لباس هایی که انتخاب کردیم کاملا غربی هست البته این یک طرف قضیه ست... و اینکه امسال تمام فشن شو ها در دبی برگذار میشه!
اخمی کرد: یعنی ماله شما هم دبی برگذار میشه ؟!
چشمامو به معنی آره رو هم گذاشتم. چند دقیقه سکوت کرد و در اخر صدای عصبیش به گوش رسید:
الان که قرار داد امضا کردم همه چی تموم شده دارید به من میگید؟! یعنی چی اخه؟
اخمی کردم: گفتم که خودمونم تازه متوجه شدیم...!
پوزخندی زد و بلند شد:
فعلا نمیتونم جوابی بهتون بدم باید با خانواده م مشورت کنم و اینکه احتمالا مخالف باشند!
مبل رو دور زد سمت در اتاق رفت دستشو رو دستگیره گذاشت خواست در باز کنه که گفتم:
یعنی چی که مخالف باشند؟! تو با ما قرارداد بستی و تا پایان قرارداد هر جا که فشن شو برگزار شد همراه ما میای!
دستش رو دستگیره متوقف شد بدون اینکه به سمتم برگرده گفت:
بایدی در کار نیست نظر خانوادم برام مهمه! بعدشم من نگفتم که حتما گفتم شاید!
شاید رو با تحکم خاصی گفت، بدون اینکه اجازه حرف زدنی بهم بده در رو باز کرد از اتاق رفت بیرون...
کلافه پوفی کشیدم، سرم رو میز گذاشتم
(مهسا)
عصبی از اتاق اومدم بیرون، به سمت سالن تمرین رفتم.
شروع کردم زیر لب غر زدن: عوضی، چرا زودتر بهم نگفت؟ خب معلومه که بابام نمیذاره برم. همینم به زور راضی شد بیام شرکت کار کنم!
تو همین فکرا بودم که با سر رفتم بغل یه نفر فوری عقب رفتم سرمو بلند کردم کیوان رو دیدم که اخم کرده بود و دستش رو شکمش گذاشته بود...!
خجالت زده گفتم: ببخشید آقای وکیلی اصلا حواسم به شما نبود شما رو ندیدم، معذرت.
کیوان: معلومه! حالا بگو بیینم زیر لب چی غر غر میکردی؟!
شونه ای بالا انداختم: هیچی!
چشماشو ریز کرد: ریز لب به آرش فوش میدادی؟!
با تعجب بهش نگاه کردم، سریع به خودم اومدم : نه نه! فوش چرا بدم؟ فقط از دستشون عصبی هستم همین!
لبخندی زد: حق داری!
بعد چشمکی زد همین طور از کنارم رد میشد آروم گفت: خیلی رو مخه...!
با خنده گفتم: درسته ول...
با صدای دختری که گفت : اووی کیوان چی پشت سر آرش میگی! حرفم نصفه موند به عقب برگشتم.
به پشت سرم نگاه کردم، دختری رو دیدم که دستشو به کمر زده بود و حق به جانب به کیوان نگاه میکرد.
کیوان به شوخی اخمی کرد: من به آرش گوریل تو چیکار دارم اخه؟!
وا این دختر چیکاره آرش میشه ؟ نکنه زنشه؟! چشمامو ریز کردم دختره رو زیر ذره بین گرفتم چرا انقدر قیافه ش آشناست؟! کجا دیدمش؟!
ولی جوابی برای سوالام نداشتم!
نگاه مو از دختره برداشتم به کیوان نگاه کردم، بلکه جواب سوالامو از کیوان بگیرم.
دختره: گوریل خودتی!
کیوان اومد حرف بزنه که گوشیش زنگ خورد با یه با اجازه از کنارمون رفت... منم بیخیال سوالای تو ذهنم شدم و راه افتادم سمت سالن...🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 خوب دوستان فعلا تااینجا بخونید هروقت تونستم ادامه ش ومیفرستم اگه نشد فردا😙 😙 😙 نظر فراموش نشه دوستان❤
۵.۹k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.