چرا آنقدر چشمانش زیبا بود! مشکی مشکی بود! حتی در آفتاب با
چرا آنقدر چشمانش زیبا بود! مشکی مشکی بود! حتی در آفتاب باز هم مشکی بود! آنقدر مشکی بود که مانند شب بود و در آن غرق میشدی که حتی غریق نجات هم نمیتوانست نجاتت دهد.... با هر حرفی که میزد لبخندی زیبا روی لبش نقش میبست ... این لبخند همیشه قلبم را به لرزه در می آورد ...هر وقت لبخند میزد منم ناخودآگاه لبخند میزدم،ای پسرک چشم مشکی آنقدر با لبخندت قلبم را نلرزان قلب من دیگر طاقت ندارد ،وقتی نیستی قلبم بشدت بیتابی آن را میکند ، حتی اون سه سال که ندیدمت قلبم آنقدر بی تابی کرده بود که داشتم دیوانه میشدم... ای پسرک چشم مشکی آنقدر دوستت دارم که حتی جونم را برایت میدهم..... -کیم تهیونگ
۱۸.۹k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.