عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
#Part_پایانی

داشتم سریال مورد علاقم رو میدیدم که یهو یاد اون وو افتادم.....از دیشبه خونه نیومده ! ....کجاس این بشر ‌‌‌‌...گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به جونکوک، بعد از دوتا بوق برداشت....

+ الو جونکوک!
_ جانم ...(کلافه)
+ اتفاقی افتاده؟
_ نه چیزی نیست ...(کلافه)
+ پس چرا صدات این جوریه؟ ...
_ بابا چیزی نیست دیگه....حالا چی کار  داشتی؟
+ اون وو....از دیشب نیومده....نمیدونی کجاس؟
_ چرا بابا...با دوستاش دیشب رفتن توکیو!
+ولی دیشب که اون وو گفت داره با دوستاش میره شام بیرون ...
_ از همون جا برنامه ریختن رفتن دیگه....من چه میدونم ! بَچَن دیگه !
+هوم باشه !
_کاری نداری ؟
+نه خدافظ‌....

گوشی رو قطع کردم و انداختم رو مبل ‌....چرا به جونکوک گفته داره با دوستاش میره توکیو ‌ولی به من نگفته ؟....پسره ی کَله شَق ....
با صدای قدم های یکی برگشتم که دیدم چایاعه ....

+کیف َدستِتِه ....داری میری؟
*اره ...
+هوم به سلامت ....فقط چیزه ..‌‌
*هوم؟
+تهیونگ کو؟
* یه کاری براش پیش اومد رفت ....
+ آها....
*خب من دیگه رفتم مواظب خودت باش....

چایا اومد سمتم از گونم بوسم کرد و سریع از عمارت زد بیرون ....

چند ماه بعد ....

ویو ات:
توی سالن نشسته بودم به جمعیت زیاد مهمونا نگاه میکردم ...باورم نمیشد چایا داشت با تهیونگ ازدواج میکرد ...با برادر شوهرم ...وایییییی(ذوغ سگی)
همین جور که داشتم از ذوغ میمردم ‌یکی زد پَسِه سرم ....

+ هااااا(عصبانی )
_ چته بابا وحشی،
+ خب چرا اینطوری میکنی ...مگه مریضی..
_ تو فکر اره ....حالا اینا رو ولش کن چایا کجاس؟....
+ چه میدونم...
_ بابا خب تهیونگ خشک شد اونجا،
+ الان میاد دیگه...

و بعد چند دقیقه بلخره عروس خانم اومدن ...وای لباسش چه قشنگ بود ..‌ما که از این شانسا نداشتین که اینجوری با عشق ازدواج کنیم و از این لباسا بپوشیم ....ولی خب خوبیش این بود که الان واقعا من و جونکوک هم رو دوست داشتیم ....
به چایا نگاه میکردم و بیشتر از خودش ذوغ میکردم ....
بلخره چایا رفت و پیش تهیونگ وایساد ....برگه های موافقت ازدواج رو امضا کردن و ...بوس ...وای ..‌بوسسسسسس...اینقدر هم رو قشنگ بوس کردن که از حق نگذریم واقعا حسودیم شد ‌..‌‌‌....

☆پایان☆

امیدوارم که از این رمان خوشتون اومده باشه☆
دیدگاه ها (۴۹)

#عروس_فراری 🤍👀Part: ¹با عصبانیت پله ها رو تند تند رد کردم و ...

#عروس_فراری 🤍👀Part:²صبح : بزور از تختم دل کندم و بلند شدم .....

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 56همین طور داشت لبام مَ/ک میزد که ی...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 55که با چایا روبه رو شدم ...با دو ا...

part 9

عشق رمانتیک من❤😎پارت ۱۱ویو جونکوکخیلی اعصابم به هم ریخته بود...

MY SPY / p. 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط