part89
#part89
#طاها
طاها- خب سینا ببین ایدهای که دادی عالی بود بنظرم، حالا ایدههای بقیهتونم میشنوم و آخرش تصمیم میگیریم.
همشون سری تکون دادن و دریا شروع کرد به توضیح دادن ایدهاش، همون لحظه در اتاق جلسات به شدت باز شد و ترانه اومد داخل، ذوق زده و خوشحال بود، با چشمای ریز شده نگاهش کردم و گفتم :
طاها- چیشده ترانه؟
با ذوق گفت :
ترانه- وای طاها از شرکت(...) زنگ زدن همین الان به من و گفتن از پروژه قبلی که به ما دادن خیلی خیلی راضی بودن و میخوان تبلیغ بعدیشون رو هم ما بسازیم.
سری تکون دادم و گفتم :
طاها- خوبه، خب بریم ادامه جلسه.
ترانه بیذوقی نثارم کرد و رفت بیرون، تک خندی زدم و نگاهم رو داد با دریا و گفتم :
طاها- خب ادامه توضیحات.
سری تکون داد و ادامه ایدهاش رو توضیح داد.
•••
کش و قوسی به بدنم دادم و گوشیم رو برداشتم و از اتاق جلسات خارج شدم و به سمت اتاق عکاسی که رها داخلش بود قدم برداشتم، وارد اتاق شدم، رها پشتش به نت بود و داشت با لپتاپش کار میکرد، از پشت بهش نزدیک شدم و خواستم بغلش کنم که یهو نگاهم افتاد به صفحه لپتاپش، با دیدن چیزی که داشت راجبش میخوند چشمام چهارتا شد، راجب علائم بارداری داشت تو نت سرچ میکرد، چندبار پشت هم پلک زدم، یهو رها برگشت و با دیدن من ترسید و هینی کشید و دستش رو گذاشت رو قلبش و گفت :
رها- وای کی اومدی تو؟
رها که نگاهم رو روی لپتاپ دید لپتام رو بست و لبخند مسخرهای زد و به سمتم اومد، دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت :
رها- خوبی؟
چندبار پلک زدم و گفتم :
طاها- اومدم پیشت عالی شدم!
سرم رو بردم نزدیکش و خواستم لبام رو روی لباش بزارم که یهو دستش رو گذاشت روی دهنش و پسم زد و به سمت دستشویی که داخل اتاق بود رفت، صدای عوق زدناش میاومد به سمت دستشویی رفتم و چند تقه به در زدم و گفتم :
طاها- رها خوبی؟
چند دیقه گذشت که در رو باز کرد و اومد بیرون، رنگش پریده بود و بیحال بود، با دیدن وضعیتش سریع به سمتش رفتم و گفتم :
طاها- چیشدی رها؟
پسم زد و گفت :
رها- نمیدونم، از دیشب حالم بده، نزدیکمم نیا شاید مریض باشن یهو توام مریض میکنم.
طاها- رها رنگ و روت پریده، بیا ببرمت دکتر.
نوچی زد و گفت :
رها- بخدا خوبم نیاز به دکترم نیست، یکم استراحت کنم خوب میشم...
به سمتم اومد و درحالی که به سمت بیرون هولم میداد گفت :
رها- توام برو بیرون یهو مریض باشم نگیری ازم.
هولم داد بیرون و در رو بست، به سمت اتاقم رفتم، روی صندلی نشستم، دستم رو گذاشت زیر چونم و یکم فکر کردم، راجب علائم بارداری داشت سرچ میکرد، وقتی نزدیکش شدم حالش بد شد، نکنه حامله باشه؟ ولی آخه این امکان نداره.
با صدای مبین به خودم اومدم :
مبین- هوی طاها.
گیج نگاهش کردم و گفتم :
طاها- چیه؟
شکیب مشکوک نگاهم کرد و گفت :
شکیب- اتفاقی افتاده طاها؟
کمی نگاهش کردم و گفتم :
طاها- نمیدونم.
مبین به سمت در رفت و بعداز بستن در دوتایی نشستن رو به روم و شکیب گفت :
شکیب- چیشده طاها؟
دستم رو از زیر چونم برداشتم و گفتم :
طاها- فکر کنم رها حاملهاس.
با چشمای از حدقه دراومده نگاهم کردن و شکیب با تعجب گفت :
شکیب- یعنی چی حاملهاس؟ طاها مگه شما رابطه داشتین؟
لبم رو باز زبونم تر کردم و گفتم :
طاها- آره دو هفته پیش همون شبی که رفتیم شهربازی.
شکیب کلافه دستی به صورتش کشید و گفت :
شکیب- وای طاها وای طاها، یعنی یه ذره نمیتونی خودت رو نگهداری؟ زدی طرف و حامله کردی.
مبین خودش رو کشید جلو و گفت :
مبین- اصلا میگیم نتونستی جلوی خودتی بگیری و رابطه داشتید، خب خر تو چرا ریختی توش که الان حامله بشه؟ حداقل قرص زد بارداری میدادی بهش بعدش.
اخمی کردم و گفتم :
طاها- ولی من مطمئنم نریختم توش.
شکیب- آهان لابد رها الان از عمه من حامله شده؟
مبین- نگو که به رها شک کردی.
سرم رو به طرفین تکون دادم و گفتم :
طاها- نه به رها شک ندارم، اصلا رفتارش طوری نیست که بخوام بهش شک بکنم با کسی به غیر از من باشه، ولی...هوف ولش نمیدونم.
شکیب- بشین باهاش حرف بزن اگر حامله بود که برید سر خونه زندگیتون اگرم نبود که دیگه نمیدونم.
پوفی کشیدم و کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم :
طاها- شما دوتا میتونید از زیر زبون زناتون چیزی بکشید بیرون؟ قطعا رها به اون دوتا یه چیزی گفته.
مبین- من سعیم رو میکنم.
شکیب از جاش بلند شد و درحالی که به سمت در میرفت گفت :
شکیب- منم تلاشم رو میکنم.
مبینم از جاش بلند شد و دوتایی باهم از اتاق خارج شدن، نفس عمیقی کشیدم و تکیه دادم به پشتی صندلی، یعنی ممکنه حامله باشه؟
یه لحظه از اینکه حامله باشه لبخند محوی وی لبم شکل بست.
#عشق_پر_دردسر
رها بارداره یا نه؟🗿
اول کامنت کن نظرتو بعد پارت بعد رو بخون با تشکر 🗿🙏🏻
#طاها
طاها- خب سینا ببین ایدهای که دادی عالی بود بنظرم، حالا ایدههای بقیهتونم میشنوم و آخرش تصمیم میگیریم.
همشون سری تکون دادن و دریا شروع کرد به توضیح دادن ایدهاش، همون لحظه در اتاق جلسات به شدت باز شد و ترانه اومد داخل، ذوق زده و خوشحال بود، با چشمای ریز شده نگاهش کردم و گفتم :
طاها- چیشده ترانه؟
با ذوق گفت :
ترانه- وای طاها از شرکت(...) زنگ زدن همین الان به من و گفتن از پروژه قبلی که به ما دادن خیلی خیلی راضی بودن و میخوان تبلیغ بعدیشون رو هم ما بسازیم.
سری تکون دادم و گفتم :
طاها- خوبه، خب بریم ادامه جلسه.
ترانه بیذوقی نثارم کرد و رفت بیرون، تک خندی زدم و نگاهم رو داد با دریا و گفتم :
طاها- خب ادامه توضیحات.
سری تکون داد و ادامه ایدهاش رو توضیح داد.
•••
کش و قوسی به بدنم دادم و گوشیم رو برداشتم و از اتاق جلسات خارج شدم و به سمت اتاق عکاسی که رها داخلش بود قدم برداشتم، وارد اتاق شدم، رها پشتش به نت بود و داشت با لپتاپش کار میکرد، از پشت بهش نزدیک شدم و خواستم بغلش کنم که یهو نگاهم افتاد به صفحه لپتاپش، با دیدن چیزی که داشت راجبش میخوند چشمام چهارتا شد، راجب علائم بارداری داشت تو نت سرچ میکرد، چندبار پشت هم پلک زدم، یهو رها برگشت و با دیدن من ترسید و هینی کشید و دستش رو گذاشت رو قلبش و گفت :
رها- وای کی اومدی تو؟
رها که نگاهم رو روی لپتاپ دید لپتام رو بست و لبخند مسخرهای زد و به سمتم اومد، دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت :
رها- خوبی؟
چندبار پلک زدم و گفتم :
طاها- اومدم پیشت عالی شدم!
سرم رو بردم نزدیکش و خواستم لبام رو روی لباش بزارم که یهو دستش رو گذاشت روی دهنش و پسم زد و به سمت دستشویی که داخل اتاق بود رفت، صدای عوق زدناش میاومد به سمت دستشویی رفتم و چند تقه به در زدم و گفتم :
طاها- رها خوبی؟
چند دیقه گذشت که در رو باز کرد و اومد بیرون، رنگش پریده بود و بیحال بود، با دیدن وضعیتش سریع به سمتش رفتم و گفتم :
طاها- چیشدی رها؟
پسم زد و گفت :
رها- نمیدونم، از دیشب حالم بده، نزدیکمم نیا شاید مریض باشن یهو توام مریض میکنم.
طاها- رها رنگ و روت پریده، بیا ببرمت دکتر.
نوچی زد و گفت :
رها- بخدا خوبم نیاز به دکترم نیست، یکم استراحت کنم خوب میشم...
به سمتم اومد و درحالی که به سمت بیرون هولم میداد گفت :
رها- توام برو بیرون یهو مریض باشم نگیری ازم.
هولم داد بیرون و در رو بست، به سمت اتاقم رفتم، روی صندلی نشستم، دستم رو گذاشت زیر چونم و یکم فکر کردم، راجب علائم بارداری داشت سرچ میکرد، وقتی نزدیکش شدم حالش بد شد، نکنه حامله باشه؟ ولی آخه این امکان نداره.
با صدای مبین به خودم اومدم :
مبین- هوی طاها.
گیج نگاهش کردم و گفتم :
طاها- چیه؟
شکیب مشکوک نگاهم کرد و گفت :
شکیب- اتفاقی افتاده طاها؟
کمی نگاهش کردم و گفتم :
طاها- نمیدونم.
مبین به سمت در رفت و بعداز بستن در دوتایی نشستن رو به روم و شکیب گفت :
شکیب- چیشده طاها؟
دستم رو از زیر چونم برداشتم و گفتم :
طاها- فکر کنم رها حاملهاس.
با چشمای از حدقه دراومده نگاهم کردن و شکیب با تعجب گفت :
شکیب- یعنی چی حاملهاس؟ طاها مگه شما رابطه داشتین؟
لبم رو باز زبونم تر کردم و گفتم :
طاها- آره دو هفته پیش همون شبی که رفتیم شهربازی.
شکیب کلافه دستی به صورتش کشید و گفت :
شکیب- وای طاها وای طاها، یعنی یه ذره نمیتونی خودت رو نگهداری؟ زدی طرف و حامله کردی.
مبین خودش رو کشید جلو و گفت :
مبین- اصلا میگیم نتونستی جلوی خودتی بگیری و رابطه داشتید، خب خر تو چرا ریختی توش که الان حامله بشه؟ حداقل قرص زد بارداری میدادی بهش بعدش.
اخمی کردم و گفتم :
طاها- ولی من مطمئنم نریختم توش.
شکیب- آهان لابد رها الان از عمه من حامله شده؟
مبین- نگو که به رها شک کردی.
سرم رو به طرفین تکون دادم و گفتم :
طاها- نه به رها شک ندارم، اصلا رفتارش طوری نیست که بخوام بهش شک بکنم با کسی به غیر از من باشه، ولی...هوف ولش نمیدونم.
شکیب- بشین باهاش حرف بزن اگر حامله بود که برید سر خونه زندگیتون اگرم نبود که دیگه نمیدونم.
پوفی کشیدم و کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم :
طاها- شما دوتا میتونید از زیر زبون زناتون چیزی بکشید بیرون؟ قطعا رها به اون دوتا یه چیزی گفته.
مبین- من سعیم رو میکنم.
شکیب از جاش بلند شد و درحالی که به سمت در میرفت گفت :
شکیب- منم تلاشم رو میکنم.
مبینم از جاش بلند شد و دوتایی باهم از اتاق خارج شدن، نفس عمیقی کشیدم و تکیه دادم به پشتی صندلی، یعنی ممکنه حامله باشه؟
یه لحظه از اینکه حامله باشه لبخند محوی وی لبم شکل بست.
#عشق_پر_دردسر
رها بارداره یا نه؟🗿
اول کامنت کن نظرتو بعد پارت بعد رو بخون با تشکر 🗿🙏🏻
۳۷.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.