در سکوت نیمه شبی دم کرده دراز کشیده ام. دوست ندارم دلگرفت
در سکوت نیمه شبی دم کرده دراز کشیده ام. دوست ندارم دلگرفته باشم. دوست دارم دیوار های سوسنی اتاق حال و هوایم را عوض کنند. دوست دارم به پهلوی راست بچرخم و سبکبال بخوابم. دوست دارم عکس او توی قاب دوباره گرمم کند. دوست دارم از خاطراتمان ، هر چند دور، هر چند کوتاه بار دیگر شاد شوم ، بار دیگر بخندم . خاطرات اما مثل ماده عنکبوتی گرسنه تار زده اند و از گوشه سقف در طمع اسارت زیباترین اندیشه های من به تلخی نگاهم می کنند. دستی از عکس او بیرون امده که با جدیت گلویم را می فشارد. من از چشمهای عکس می فهمم که می خواهد من با خاطرات تار زده ام در یک اتاق سوسنی در سکوت نیمه شبی دلگیر بمیریم ....
نمی پرسم چرا دوستم نداشتی. نمی پرسم چرا دستت سرد شد
نمی پرسم چگونه توانستی از عکس دو نفره مان خودت را بیرون بکشی و ناگهان بروی
حتی نمی پرسم چرا رفتی
خواستی بروی ... قبول... خاطرات ان اتاق سوسنی، در تو تمام شدند ... قبول ... توانستی فراموشم کنی ... قبول ... چرا دوست داری و فکر می کنی روزهای خوب و شکوه لحظه های ناب باید در من هم بمیرند ؟؟ نمی فهمی هنوز دوستت دارم؟ نمی بینی هنوز زنده ام؟؟؟
نیکی فیروزکوهی
نمی پرسم چرا دوستم نداشتی. نمی پرسم چرا دستت سرد شد
نمی پرسم چگونه توانستی از عکس دو نفره مان خودت را بیرون بکشی و ناگهان بروی
حتی نمی پرسم چرا رفتی
خواستی بروی ... قبول... خاطرات ان اتاق سوسنی، در تو تمام شدند ... قبول ... توانستی فراموشم کنی ... قبول ... چرا دوست داری و فکر می کنی روزهای خوب و شکوه لحظه های ناب باید در من هم بمیرند ؟؟ نمی فهمی هنوز دوستت دارم؟ نمی بینی هنوز زنده ام؟؟؟
نیکی فیروزکوهی
۱.۴k
۱۸ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.