در خیالات خودم

در خیالات خودم
در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،
از خیابانی که نیست

می نشینی رو به رویم
خستگی در میکنی
چای میریزم برایت،
توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی
که حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی،
گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت،
واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم،
توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت،
می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،
بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می شود،
با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،
توی ایوانی که نیست

می روی و
خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،
با یاد مهمانی که نیست...!

بعد تو
این کار هر روز من است
باور این که نباشی،
کار آسانی که نیست...!
دیدگاه ها (۵)

او هم عاقبتدر میان سایه هاغبار می شودمثل عکس کهنه ای ...تار ...

اگر تو، روی نیمکتیاین سوی دنیاتنها نشسته ایو همه آن چه نداری...

پاییز آمده است پشتِ پنجرهبیا برویم کمی قدم بزنیم.نگران نباشد...

لعنت به غرور خسته شدم.. :(

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط