یک خودخواهیبی حسابی در دوستداشتناست

یک  #خودخواهیِ بی حسابی در  #دوست_داشتن است.
اینکه همه چیز را به خاطر  #خودت می خواهی.
حالش خوب باشد تا تو حالت خوب بشود.
به آرزوهایش برسد تا تو خوشحال شوی.
سلامت و رو به راه باشد تا تو خیالت راحت شود.
مشکلاتش تمام شوند تا تو سرِ راحت روی بالش بگذاری.
همین مرا بارها با  #شکست مواجه می کند.
شکستِ ابرازِ چیزی که در وصفِ تو به نظر می رسد اما نهایتا داراییِ من محسوب میشود.
میخواستم کلمه ای اختراع کنم،
جمله ای بگویم،
شعری بسرایم،
که دوست داشتنِ تو را،
وسیع تر از "برای  #من" بودن توصیف کند.
که تو را شبیه به مجسمه ای در میانه ی میدانِ شهر، بی آنکه سود و زیانی به من برساند،
بی آنکه ریشه اش در تنم جوانه بزند،
آنقدر ریشه دار دوست داشته باشم.
دلم میخواست لباسِ مرئی بودن را از تن درآورم و بی آنکه دیده شوم،
بی آنکه اصلا  #وجود داشته باشم،
بی آنکه حالِ خوبت تمام دارایی ام باشد،
حالِ خوبت را بخواهم.
می بینی؟
هنوز هیچ جمله ای در  #جهان اختراع نشده که حتی در حد نوشتن بتواند دوست داشتنی را با حذفِ شخصِ دوست دارنده توصیف کند.
اگر وجود داشت، شرط می بستم که حتی اگر نبودم،
اگر وجود نداشتم هم، دوست داشتنت بود.
اینجا، درست در میانه ی دلم
دیدگاه ها (۲)

آذر یادش رفته کــه پاییز است! نمی‌باردفقط یخ می‌زند به گمانم...

ﻫــَـﺮ ﺭﻭﺯ ﻋﺂﺷِﻘﺂﻧـِﮧ ﺗَﺮ ﻣـﮯ ﻧِﻮﯾﺴـَـﻢ ...ﺗﺂ ﺗَﻤــــﺂﻡ ﺩُﺧﺘ...

- گاهی باید گذشت از همه چیزباید خیلی چیزها را جا بگذاری و چم...

آمدم ای نازنین، پس عود و اسفندت چه شد؟آن پذیرایی خوب و آبروم...

عضو هشتم ( یونگی ) روزگارم به خوبی می گذشت حتی با اینکه تقری...

« غرق شدن »جمله ی عجیبی است .انگار وصف حالم را میگوید .آنقدر...

یک بار پرسیدی که چرا خود را دیوانه ی تو خطاب میکنم، آنگاه با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط