سال های دانشگاه با کاکوچو

سـال هـای دانـشـگـاه بــا کـاکـوچـو ✨️💍
𝑃𝐴𝑅𝑇__𝟐
دیدم داره کم کم نزدیک باخودم فکر کردم چه آدم منحرفیه بعد دیدم میخواست پنجره که پشت سرمه رو ببنده(فشار بقولید😀🫴✨️)
میکی: احمق خب باید اینجوریی میبستیی پنجره رو
کاکو: خب میخواستی چجوری ببندم؟
میکی: ...
رومو اونوری کردم خواب برد.
صبح با صدای ترسناک بلند شدم . دیدم کاکو از تخت افتاده پایین
میکی: خیلی احمقی که نمیتونی حتی رو یه تخت بخوابی🤭
کاکو: عه..؟ باشه خودت خواستی
دستمو محکم گرفته بودم
منم هیچی نگفتم
بعد هی نزدیک و نزدیک تر
آخر یه مشت تو صورتش خوابوندم
میکی:بگیر صبحانه بخور امروز روز تعطیله
میخوام یکم بخوابم گفت کاکو:باشه . میشه حداقل دست پختتو بچشم؟؟
میکی: باشه
رفتم براش املت برنج درست کردم.
کاکو: این خیلی خش مزه استتتت از کجا انقد آشپزیت خوبههه؟
میکی: از مامانم یادگرفتم
رفتم رو تختم دراز کشیدم
میکی: میخوام بخوابم حداقل این اخلاقت که شبیه یه پسر بچه ی ۶ ساله است رو بزار کنار .
کاکو: منم میخوام بخوابم..
اومد کنار دراز کشید کمرمو گرفت...😀🫴✨️💍
برای پارت بعدی تعداد ۷ لایکک باید باشه🤭💖
دیدگاه ها (۶)

سـال هـای دانـشـگـاه بــا کـاکـوچـو✨️💍𝑃𝐴𝑅𝑇__𝟑 ...

سـال هـای دانـشـگـاه بــا کـاکـوچـو✨️💍𝑃𝐴𝑅𝑇__𝟒 ...

سـال هـای دانـشـگـاه بــا کـاکـوچـو💍✨️𝑃𝐴𝑅𝑇_𝟏تازه سال اول دان...

بچه ها واقعا یعنی من فرشته ام؟((:یک روز تو تابستون بود که خو...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

{مافیای من}{پارت ۹}بعد یه بوس آبدار از لبام کرد و بعد اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط