پارت دوم
پارت دوم
کوکی : که اشکام گونه هام رو خیس کرد...اون فکر میکنه من عاشقشم منم ازت بدم میاد کیم تیهونگ ولی ......ولی نمیتونم ببینم مثل یه روانی کار دست خودت بدی ...اون ...اون خیلی لوسه هیشکی هیچی بهش نگفت گذاشت رفت خودش فکر نمیکنی من چی میکشم ..هر لحظه با رفتارش و حرفاش بهم میگه که من یه اضافی ام من ازت متنفرم کیم تیهونگ ازت متنفرم ......
*وی : من نو بگو فکر کردم جیمین هنوز دوسم داره ...خنده داره من یه احمقم..نامجون باهام جلوی اون پسر یه عوضی میگه بچه فکر کرده من هیچی ندارم بگم وقتی التماسم کردی برگرد بهت میفهمونم ..........اون ماشین که داره دنبالم میکنه ماشین کوکی نیست؟؟؟؟ اون دنبال من داره کجا میاد ....اعصبانی بودم در حدی که بزنم همونجا ....... زدم کنار از ماشین پیاده شدم اونم زد کنار ......
وی داد زد )
وی : چیه چی میخوای ؟ چرا دنبال من راه افتادی ؟ از جونت سیر شدی ؟
کوکی داد زد )
کوکی : نه فقط اومدم بهت یه چیزی بگم و برم ازت هم نمیخوام برگردی
وی : چیه؟؟؟
کوکی : تو یه ترسوی عوضی هستی تو یه اشغالی ازت متنفرم ......هیشکی هیچی بهت نگفته قهر میکنی میری ؟؟؟ اگه قرار باشه اون جوری باشه من الان بخاطر حرف های تو باید خودم رو میکشتم ....البته تو برام دیگه مهم نیستی تو هیچی نمیفهمی .. میدونی تو عقده ای شدی .. همه اعصبانیتی که داری روی من خالی میکنی .....( .همراه با گریه داد میزنه )
پس من چیکار کنم من بد بخت چیکار کنم منی که اونقدر تلاش کردم به اونجا برسم نمیتونم یه شبه بخاطر حرفای تو ولش کنم حرف های تو رو هم نمیتونم تحمل کنم ......
*وی : با حرفایی که زد رفته رفته از خودم بیشتر متنفر میشدم اون راست میگه من یه مریضم من نمیفهمم چطور باید رفتار کنم من ....من اشکای اون رو در اوردم من ......نمیدونستم چی بگم خیلی آروم گفتم ....
وی : متاسفم من ...... من نمیخواستم اینجوری بشه
کوکی : ................
وی : بیا برگردیم بچه ها نگران میشن ..
*وی: بدون اینکه چیزی بگه رفت تو ماشینش و دور زد سمت هتل منم دنبالش رفتم .....من با اون چیکار کردم همه اعصبانیت های مسخره ام رو ، روی اون خالی کردم در حالی که داشتم خودم رو سرزنش میکردم متوجه شدم که رسیدیم تو پارکینگ ماشین ها رو پارک کردیم .....مثل یه افسرده شده بود و چشمای هر دو مون باد کرده بود چون گریه کرده بودیم جلو آسانسور منتظر بودیم که از طبقه ۱۲ هم به طبقه ۲_ برسه....بهش نگاه کردم و آروم گفتم :
وی : ازت ممنونم که برات مهم بودم و اومدی دنبالم
کوکی : اشتباه کردم چون تو لیاقت این کار هارو نداری .....و نامجون ازم خواست بیام دنبالت
وی : هی چرا اینطوری حرف میزنی؟!!
کوکی : یه بار بفهم چطور با من حرف میزنی
(خیلی آروم گفت)
حسم رو یکم درک کن
وی: ازت معذرت خواستم که دیگه بیشتر ادامه نده
چطور بود.....
عاشقشم
عالی
خوب
بد
کوکی : که اشکام گونه هام رو خیس کرد...اون فکر میکنه من عاشقشم منم ازت بدم میاد کیم تیهونگ ولی ......ولی نمیتونم ببینم مثل یه روانی کار دست خودت بدی ...اون ...اون خیلی لوسه هیشکی هیچی بهش نگفت گذاشت رفت خودش فکر نمیکنی من چی میکشم ..هر لحظه با رفتارش و حرفاش بهم میگه که من یه اضافی ام من ازت متنفرم کیم تیهونگ ازت متنفرم ......
*وی : من نو بگو فکر کردم جیمین هنوز دوسم داره ...خنده داره من یه احمقم..نامجون باهام جلوی اون پسر یه عوضی میگه بچه فکر کرده من هیچی ندارم بگم وقتی التماسم کردی برگرد بهت میفهمونم ..........اون ماشین که داره دنبالم میکنه ماشین کوکی نیست؟؟؟؟ اون دنبال من داره کجا میاد ....اعصبانی بودم در حدی که بزنم همونجا ....... زدم کنار از ماشین پیاده شدم اونم زد کنار ......
وی داد زد )
وی : چیه چی میخوای ؟ چرا دنبال من راه افتادی ؟ از جونت سیر شدی ؟
کوکی داد زد )
کوکی : نه فقط اومدم بهت یه چیزی بگم و برم ازت هم نمیخوام برگردی
وی : چیه؟؟؟
کوکی : تو یه ترسوی عوضی هستی تو یه اشغالی ازت متنفرم ......هیشکی هیچی بهت نگفته قهر میکنی میری ؟؟؟ اگه قرار باشه اون جوری باشه من الان بخاطر حرف های تو باید خودم رو میکشتم ....البته تو برام دیگه مهم نیستی تو هیچی نمیفهمی .. میدونی تو عقده ای شدی .. همه اعصبانیتی که داری روی من خالی میکنی .....( .همراه با گریه داد میزنه )
پس من چیکار کنم من بد بخت چیکار کنم منی که اونقدر تلاش کردم به اونجا برسم نمیتونم یه شبه بخاطر حرفای تو ولش کنم حرف های تو رو هم نمیتونم تحمل کنم ......
*وی : با حرفایی که زد رفته رفته از خودم بیشتر متنفر میشدم اون راست میگه من یه مریضم من نمیفهمم چطور باید رفتار کنم من ....من اشکای اون رو در اوردم من ......نمیدونستم چی بگم خیلی آروم گفتم ....
وی : متاسفم من ...... من نمیخواستم اینجوری بشه
کوکی : ................
وی : بیا برگردیم بچه ها نگران میشن ..
*وی: بدون اینکه چیزی بگه رفت تو ماشینش و دور زد سمت هتل منم دنبالش رفتم .....من با اون چیکار کردم همه اعصبانیت های مسخره ام رو ، روی اون خالی کردم در حالی که داشتم خودم رو سرزنش میکردم متوجه شدم که رسیدیم تو پارکینگ ماشین ها رو پارک کردیم .....مثل یه افسرده شده بود و چشمای هر دو مون باد کرده بود چون گریه کرده بودیم جلو آسانسور منتظر بودیم که از طبقه ۱۲ هم به طبقه ۲_ برسه....بهش نگاه کردم و آروم گفتم :
وی : ازت ممنونم که برات مهم بودم و اومدی دنبالم
کوکی : اشتباه کردم چون تو لیاقت این کار هارو نداری .....و نامجون ازم خواست بیام دنبالت
وی : هی چرا اینطوری حرف میزنی؟!!
کوکی : یه بار بفهم چطور با من حرف میزنی
(خیلی آروم گفت)
حسم رو یکم درک کن
وی: ازت معذرت خواستم که دیگه بیشتر ادامه نده
چطور بود.....
عاشقشم
عالی
خوب
بد
۶۲.۴k
۰۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.