وانشات از چویا و ا/ت
چویا توی بارخونه نشسته بود اون عاشق یه دختری به اسم ا/ت « تو » شده بود
امشب بار خونه خلوت بود و فقط سه/ چهار نفر اونجا بودن
۲۰ دقیقه بعد
همه رفته بودند و فقط چویا و ا/ت اونجا بودند ، بلاخره چویا تصمیش رو گرفت از سر جاش بلند شد و اومد رو به روی تو زانو زد
و گفت :
" با من ازدواج میکنی مدام ا/ت ؟ "
واکنش تو !
امشب بار خونه خلوت بود و فقط سه/ چهار نفر اونجا بودن
۲۰ دقیقه بعد
همه رفته بودند و فقط چویا و ا/ت اونجا بودند ، بلاخره چویا تصمیش رو گرفت از سر جاش بلند شد و اومد رو به روی تو زانو زد
و گفت :
" با من ازدواج میکنی مدام ا/ت ؟ "
واکنش تو !
۲۱۳
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.