. .
. .
#علیرضا_آذر
چشم هایش شروعِ واقعه بود ، آسمانی درون آنها من
در صدایش پرنده می رقصید ، بر تنش عطر خوب آویشن
باز آویزه هایی از گیلاس ، پشت گوشش شلوغ می کردند
دست های کمند نیلوفر سینه ریزی ظریف برگردن
احتمالا غریبه می آمد ، از خیابان به شرم رد می شد
دختر پا به راه دیروزی ، هیکل رو به راه حالا زن
در قطاری که صبح آمده بود دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می شد ، زیر پاهای گرم در رفتن
پشت سر لایه های پل بر پل ، پیش رو کوره راه سردرگم
مثل یک مادیان نا آرام در خیابان سایه روشن
در خیالش قطار مردی بود ، بی حیا بی لباس بی هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد ، توی هر کوپه کوپه آبستن
سارقانی که دست می بردند ، سیب سرخ از حصار بردارند
تکمه هایی که حیف می مردند روی دنیای زیر پیراهن
مردمانی که توی پنجره ها در پی هر چه لخت می گشتند
پیش چشمان گردشان اینک فرصتی داغ بود طعم بدن
آسمان با گرمب گرمب از درد عکس هایی فجیع می انداخت
چکه های غلیظ خون افتاد ، از کجا روی صورت دامن؟
او مسافر نبود اما باز منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمیگشت تن تتن تن تتن تتن تن تن
سوت کم رنگ سرد می آمد ، تیر غیبی تلق تلق در راه
خاطراتی که داشت قل می خورد ، روی تصویر ریل راه آهن
توی چشم فلان فلان شده اش آسمانی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شیهه ، مادیانی در انتظار ترن .
#علیرضا_آذر
چشم هایش شروعِ واقعه بود ، آسمانی درون آنها من
در صدایش پرنده می رقصید ، بر تنش عطر خوب آویشن
باز آویزه هایی از گیلاس ، پشت گوشش شلوغ می کردند
دست های کمند نیلوفر سینه ریزی ظریف برگردن
احتمالا غریبه می آمد ، از خیابان به شرم رد می شد
دختر پا به راه دیروزی ، هیکل رو به راه حالا زن
در قطاری که صبح آمده بود دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می شد ، زیر پاهای گرم در رفتن
پشت سر لایه های پل بر پل ، پیش رو کوره راه سردرگم
مثل یک مادیان نا آرام در خیابان سایه روشن
در خیالش قطار مردی بود ، بی حیا بی لباس بی هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد ، توی هر کوپه کوپه آبستن
سارقانی که دست می بردند ، سیب سرخ از حصار بردارند
تکمه هایی که حیف می مردند روی دنیای زیر پیراهن
مردمانی که توی پنجره ها در پی هر چه لخت می گشتند
پیش چشمان گردشان اینک فرصتی داغ بود طعم بدن
آسمان با گرمب گرمب از درد عکس هایی فجیع می انداخت
چکه های غلیظ خون افتاد ، از کجا روی صورت دامن؟
او مسافر نبود اما باز منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمیگشت تن تتن تن تتن تتن تن تن
سوت کم رنگ سرد می آمد ، تیر غیبی تلق تلق در راه
خاطراتی که داشت قل می خورد ، روی تصویر ریل راه آهن
توی چشم فلان فلان شده اش آسمانی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شیهه ، مادیانی در انتظار ترن .
۱.۹k
۱۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.