Ourlifeagain

#Our_life_again
#ᏢᎪᎡͲ_⁶⁰

خبرنگار: میتونین بیشتر از رابطه تون بگید؟
نگاهی بهم انداخت و اشاره کرد که تعریف کنم....
+خب.....چی میتونم بگم....از دوسال پیش که توی کمپانی از نزدیک همو دیدم شروع شد و تا یه چند ماهی به هم رسیدنمون طول کشید....الانم که دیگه....
-الانم دیگه شده عزیز ترین شخص داخل زندگیم
خبرنگار جلوی دهنش رو گرفت و خندید....
منم خندم رو با دستام پوشوندم....
با لبخند ملیحی نگاهم کرد.....
خبرنگار:در مورد رابطه های دیگه چی؟
منظورش یوری و لیا بود....
-اونا پیش فعال تر از ما بودن....
خبرنگار فقط داشت غش غش میخندید و به ما گوش میداد....
+البته که آقای چوی سوبین دیگه داره دامادمون میشه.....
خبرنگار: بله بله سوال بعدیم همین بود....خواستگاری ناگهانی سوبین شی از یوری شی جزو هات سرچ های این روزاست....
-بهتره داستانشون رو خودشون بگن....ولی در همین حد که زوج خوبین....کنار هم زیبان...الانم که قصد ازدواج دارن خیلی براشون خوشحالیم....
+درسته...مراسم خواستگاری کردن سوبین از یوری رو هيچوقت یادم نمیره....
-ویدئو رو بزودی داخل یوتوبمون آپلود میکنیم....
خبرنگار: مشتاق دیدنش هستم....
+خودمونم دوست داریم ببینیم خروجی چی از آب در میاد
بعد از سوال جواب کردنمون رضایت دادن بیخیال شن....
یونجون لباسش رو عوض کرد و من میکاپم رو پاک کردم....
لباسای راحتیم رو پوشیدم و با زدن ماسک و کلاه از اتاق استراحت خارج شدیم....
دست همو گرفتیم و رفتیم بیرون....
خبرنگار ها و مردم زیادی بودن....
سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راه افتادیم....
دیدگاه ها (۰)

کیا قسمت آخرو دیدن؟🥲🥲

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵⁹-خب ما....+ما.....-+ما قرار میذاریم.....

مگه چش بود؟🥲🥲

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_²⁷-برات آرزوی موفقیت میکنم هم برای تو و...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵⁸-باید بهشون بگیم؟+به کیا؟؟-به بچه ها!...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط