کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهایه تنهایم

و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پائیزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند .......
دیدگاه ها (۱)

تنها بودن قدرت می خواهد ،و این قدرت را کسی به من داد ،که روز...

خدایا ، سرنوشتم را به که داده بودی تا بنویسد ؟!کاش به فردی م...

من و او با هم صمیمی شده ایماو یاد گرفته شبها بی من نباشدمن ه...

زیر باران در سیاهی شب قدم زنان،پرسه زدم در تنهایی و اشک ریخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط