زیر باران در سیاهی شب قدم زنانپرسه زدم در تنهاییو اشک ر

زیر باران در سیاهی شب قدم زنان،پرسه زدم در تنهایی و اشک ریختم برای

 نبودنت چه سکوت مبهمی بود در میان شر شر باران...گاه خیال می کنم 

هستی و دیوانه وار به دنبالت می گردم،باران صورتم را خیس

و چشمانم را باز می کندخوب می نگرم

اَه چه خیال زیباییست با تو بودن زیر باران
دیدگاه ها (۱)

من و او با هم صمیمی شده ایماو یاد گرفته شبها بی من نباشدمن ه...

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران راکسی دیگر نمی پ...

دَردِ مَــن تَنهـــ ـــ ــــآیی ام نیست...دَردِ مَـــن این ا...

گاهی دلمــــــ میخواد یکـــــــــی ازم اجــازه بــــــخواد، ...

صحنه پارت دهم

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط