سقای آب و ادب
#سقای_آب_و_ادب
💢بیست و پنج سال پیش بود یا کمی بیشتر.
🌑 علی در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال پیرمردی بیابانی که محاسنی سپید و چهره ای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد در آمد.
🌒 با لهجه ای شیرین به همه سلام کرد، حلقه ی جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آورده ام به تو هدیه کنم.
🌓 علی خندید؛ ملیح و شیرین، آن چنان که دندان های سپیدش نمایان شد: دلیل، دل توست عزیزدلم! اما این هدیه ی ارجمندت را به نشانه می پذیرم.
🌔 پیرمرد عرب خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت. فراوان داشت علی از این عاشقان بی نام و نشان.
🌑 شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثه ای. خبر عباس بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا. سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.
🌒 علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟
🌓 عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود: بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.
🌔 علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!
🌕 عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: این به ودیعت برای کربلا.
⏳⏳⏳
#یارب_به_فضل_واحسان_تغییرده_قضارا #و_أکثروا_الدعاء_بتعجیل_الفرج_فإن_ذلک_فرجکم #بخوان_دعای_فرج#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است#حیا#حجاب#اللهم_لعن_سقیفه#اللهم_لعن_الجبت_و_الطاغوت #با_ادب_باشیم #صلوات #مناجات #زندگی_خوب #انتقام_سخت #رمضان #عکس_نوشته #بخون #تلنگر #مهدویت #فاطمیه #مذهبی #شهادت #شهدا #محرم #غدیر #ولایت #امامت #قرآن_کریم #برائت #تولی #ظهور #دعای_فرج #هنر_زندگی #اهل_بیت #ثقلین #رافصی#علمدار_نیامد #اربعین #زیارت #فرهنگی #تربیتی #ویسگون #نور #ظلمت #وحدت #حدیث #شبهه#ashura #ما_بیخیال_سیلی_مادر_نمیشویم #علی_علی
🆔@bagheban
💢بیست و پنج سال پیش بود یا کمی بیشتر.
🌑 علی در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال پیرمردی بیابانی که محاسنی سپید و چهره ای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد در آمد.
🌒 با لهجه ای شیرین به همه سلام کرد، حلقه ی جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آورده ام به تو هدیه کنم.
🌓 علی خندید؛ ملیح و شیرین، آن چنان که دندان های سپیدش نمایان شد: دلیل، دل توست عزیزدلم! اما این هدیه ی ارجمندت را به نشانه می پذیرم.
🌔 پیرمرد عرب خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت. فراوان داشت علی از این عاشقان بی نام و نشان.
🌑 شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثه ای. خبر عباس بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا. سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.
🌒 علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟
🌓 عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود: بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.
🌔 علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!
🌕 عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: این به ودیعت برای کربلا.
⏳⏳⏳
#یارب_به_فضل_واحسان_تغییرده_قضارا #و_أکثروا_الدعاء_بتعجیل_الفرج_فإن_ذلک_فرجکم #بخوان_دعای_فرج#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است#حیا#حجاب#اللهم_لعن_سقیفه#اللهم_لعن_الجبت_و_الطاغوت #با_ادب_باشیم #صلوات #مناجات #زندگی_خوب #انتقام_سخت #رمضان #عکس_نوشته #بخون #تلنگر #مهدویت #فاطمیه #مذهبی #شهادت #شهدا #محرم #غدیر #ولایت #امامت #قرآن_کریم #برائت #تولی #ظهور #دعای_فرج #هنر_زندگی #اهل_بیت #ثقلین #رافصی#علمدار_نیامد #اربعین #زیارت #فرهنگی #تربیتی #ویسگون #نور #ظلمت #وحدت #حدیث #شبهه#ashura #ما_بیخیال_سیلی_مادر_نمیشویم #علی_علی
🆔@bagheban
۳۶۸
۱۹ مرداد ۱۴۰۰