فصل دوم پارت نه
5ساعت بعد هنوز در بیمارستان
خوب دیگه قرار شد من برم کارای ترخیصشو انجام بدم و بعد بریم خونه مامانم اینا هم دیگه فرستادم برن چون دکتر گفت بچه هنوز خیلی کوچولوه نباید دورش شلوغ باشه مین سو توی اتاق پرستارا کمکش میکردن آماده بشه منم دیگه کار ترخیصشو انجام دازم و تموم شد رفتم به مین سو کمک کردم بردمش پیش ماشین و کمکش کردم سوار شه تا پیش ماشین یکی از پرستارا بچرو برامون آورد بچرو از پرستار گرفتم و ازش تشکر کردم و بعد بچرو دادم به مین سو و رفتم سوار ماشین شدم و به سمت خونه میروندم توی راه هیچ حرفی نزدیم بالاخره رسیدیم خونه اول بچرو از مین سو گرفتم گزاشتمش توی سبد بچه بعد گزاشتمش صندلی عقب به مین سو کمک کردم بیاد پایین از ماشین و بعد با یه دستم شونه مین سو رو گرفتم و با یه دستم بچرو و بعد رفتیم داخل مین سو رو بردم اتاق بهش کمک کردم دراز بکشه بچرو هم بردم اتاقش و گزاشتمش توی گهوارش دوباره رفتم پیش مین سو
مین سو:چانیول ...من حالم خوب نیست..میخوام یکمی بخوابم..بچه بیدار شد منو بیدار کن
چانیول:باشه تو استراحت کن
بعد پتورو زدم روش و از اتاق اومدم بیرون و درو بستم رفتم اتاق بچه هنوز خواب بود دوست داشتم بیدارش کنم باهاش بازی کنم ولی خوب خیلی کوچیکه و نمیشه باهاش بازی کرد و اگه هم بیدار بشه ممکنه گریه کنه و بعد مین سو بیدار شه از اتاق بچه اومدم بیرون تا از این بیشتر وسوسه بیدار کردنش نشم رفتم سمت آشپز خونه یه قهوه درست کردم و نشستم روی مبل جلوی تلوزیون و قهومو میخوردم
از زبون مین سو:چانیول رفت بیرون منم سعی کردم بخوابم تمام بدنم درد میکرد حالم زیاد خوب نبود از یه طرفم خوشحال بودم که بچه سالمه و راحت خوابیده چشمامو بستم بخوابم اما خوابم نمیبرد چانیول اومد داخل زیر چشمی نگاش میکردم رفت سمت کمد لباسشو عوض کرد بعد رفت پای آینه و مشغول درست کردن موسرش شد دیگه نتونستم از این بیشتر کنجکاویمو کنترل کنم
مین سو:میخوای جایی بری
چانی:وای بیدارت کردم ببخشید
مین سو:نه من بیدار بودم خوابم نمیبره ،خوب نگفتی میخوای جایی بری
چانی:نه فقط لباسمو عوض کردم موسرم هم به هم ریخته شده بود گفتم بهتره شونش کنم
مین سو:اها
چانی:خوب راستش حوصلمم سر رفته بود دیگه نمیدونستم کاری کنم تا چند روزی هم سر کار نمیرم میخوام خونه پیش شما باشم دیگه بیشتر حوصلم سر میره
مین سو:اما ما حالمون خوبه اگه نری شرکت کارا عقب میوفته همینجوریشم حتما کلی عقب افتاده یه منشی کمتر تازه چیا هم امروز سر کار نیومده بوده
چانی:تو از کجا میدونی....
ادامه دارد
ببخشید دیگه اگه زیادی طولانی بشه نمیتونم پستش کنم مجبورم از اینجا قطش کنم ادامه پارت بعدی
امیدوارم دوست داشته باشید نظر بدید حتما ممنونم کیوتیام😊
خوب دیگه قرار شد من برم کارای ترخیصشو انجام بدم و بعد بریم خونه مامانم اینا هم دیگه فرستادم برن چون دکتر گفت بچه هنوز خیلی کوچولوه نباید دورش شلوغ باشه مین سو توی اتاق پرستارا کمکش میکردن آماده بشه منم دیگه کار ترخیصشو انجام دازم و تموم شد رفتم به مین سو کمک کردم بردمش پیش ماشین و کمکش کردم سوار شه تا پیش ماشین یکی از پرستارا بچرو برامون آورد بچرو از پرستار گرفتم و ازش تشکر کردم و بعد بچرو دادم به مین سو و رفتم سوار ماشین شدم و به سمت خونه میروندم توی راه هیچ حرفی نزدیم بالاخره رسیدیم خونه اول بچرو از مین سو گرفتم گزاشتمش توی سبد بچه بعد گزاشتمش صندلی عقب به مین سو کمک کردم بیاد پایین از ماشین و بعد با یه دستم شونه مین سو رو گرفتم و با یه دستم بچرو و بعد رفتیم داخل مین سو رو بردم اتاق بهش کمک کردم دراز بکشه بچرو هم بردم اتاقش و گزاشتمش توی گهوارش دوباره رفتم پیش مین سو
مین سو:چانیول ...من حالم خوب نیست..میخوام یکمی بخوابم..بچه بیدار شد منو بیدار کن
چانیول:باشه تو استراحت کن
بعد پتورو زدم روش و از اتاق اومدم بیرون و درو بستم رفتم اتاق بچه هنوز خواب بود دوست داشتم بیدارش کنم باهاش بازی کنم ولی خوب خیلی کوچیکه و نمیشه باهاش بازی کرد و اگه هم بیدار بشه ممکنه گریه کنه و بعد مین سو بیدار شه از اتاق بچه اومدم بیرون تا از این بیشتر وسوسه بیدار کردنش نشم رفتم سمت آشپز خونه یه قهوه درست کردم و نشستم روی مبل جلوی تلوزیون و قهومو میخوردم
از زبون مین سو:چانیول رفت بیرون منم سعی کردم بخوابم تمام بدنم درد میکرد حالم زیاد خوب نبود از یه طرفم خوشحال بودم که بچه سالمه و راحت خوابیده چشمامو بستم بخوابم اما خوابم نمیبرد چانیول اومد داخل زیر چشمی نگاش میکردم رفت سمت کمد لباسشو عوض کرد بعد رفت پای آینه و مشغول درست کردن موسرش شد دیگه نتونستم از این بیشتر کنجکاویمو کنترل کنم
مین سو:میخوای جایی بری
چانی:وای بیدارت کردم ببخشید
مین سو:نه من بیدار بودم خوابم نمیبره ،خوب نگفتی میخوای جایی بری
چانی:نه فقط لباسمو عوض کردم موسرم هم به هم ریخته شده بود گفتم بهتره شونش کنم
مین سو:اها
چانی:خوب راستش حوصلمم سر رفته بود دیگه نمیدونستم کاری کنم تا چند روزی هم سر کار نمیرم میخوام خونه پیش شما باشم دیگه بیشتر حوصلم سر میره
مین سو:اما ما حالمون خوبه اگه نری شرکت کارا عقب میوفته همینجوریشم حتما کلی عقب افتاده یه منشی کمتر تازه چیا هم امروز سر کار نیومده بوده
چانی:تو از کجا میدونی....
ادامه دارد
ببخشید دیگه اگه زیادی طولانی بشه نمیتونم پستش کنم مجبورم از اینجا قطش کنم ادامه پارت بعدی
امیدوارم دوست داشته باشید نظر بدید حتما ممنونم کیوتیام😊
۱۶.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.