رمان تاوان دروغ پارت هفدهم
رمان تاوان دروغ #پارت_هفدهم
از جایی که بچه شدیدا فضولی بودم رفتم پشت در و فال گوش وایسادم . ظاهرا داشت با دوستی چیزی حرف میزد . صداش برام خوب نیومد اما یه چیزایی فهمیدم که برام مبهم بود .
_سلام .... مرسی تو خوبی ؟ چاکریم . اره ....... فکر میکنم .....نمیدونم شاید .....شدم . نازنین دیگه ..... ...ندیدیش باش ...... عکسش..... میفرستم .... اره تو .... دیگه باش .... سلام برسون خدافظ .
ها؟؟؟ دقیقا چی گفت ؟؟؟ یعنی طرف کی بوده که میخواسته عکس منو بفرسته براش ؟؟؟
تق تق تق در زدم . بدون اینکه بگه بفرمایید پریدم تو . کلا وقتی فضول میشم هیجان زدم . رفتم جلوش وایسادم . بنظرم هل شدهبود میخواس گوشیو جم و جور کنه که تق گوشی از دسش افتاد زمین . واااای قیافش خیلی باحال بود . هم تعجب زده هم خوشحال و چن تا احساس دیگه . فقط کاش میفهمیدم بهدخت جلوی در وایساده بود و مارو میدید . فک کرده بود لابد یه کاری کردم که این تعجب کرده بود . ( خلاصه بگم بهدخت خیلی منحرفه شرمنده 😄 ) داش میکشتمون که یهو بنیامین پرتش کرد اونور . طفلک مث بچه ها گریش در اومد . خیلی لوسه این دخی چه میشه کرد . بهدختو هل دادم بیرون که میخواد بنیامین لباس عوض کنه که صدام کرد : نازنین میشه بیای اینجا ؟ یه نگاه به بهدخت کرد و ادامه داد : تنها لطفا .
بهدختم فضولیش گل کرده بود . بزور بردمش تو اتاق و گفتم : تا لباس عوض نکردی نیا بیرون . اوکی ؟
با دستش علامت ok داد و رف لباسشو عوض کنه . رفتم پیش بنیامین و گفت که درو پشت سرم ببندم . درو بستم و نشستم جلوش روی زمین .
_ راستش میخواستم یه چیزی بگم .....
یهو تلفنش زنگ زد . تا جایی که چشمم تیز بود دیدم روش نوشته بود :❤ مهتا❤ یه ببخشیدی گفت و رفت یه جایی دور تر از من صداشو یه جورایی میشنیدم :
_ سلام . چیشده باز ؟ مگه نگفتم دیگه بهم زنگ نزن ؟
_ ...
_ گفتم دیگه با من کاری نداشته باش . مسئله بین منو تو تمومه خانوم تموم .
رفتم توی فکر . یعنی دختره کیه که من تو این همه سال هیچی ازش نشنیدم ؟ عجب روزگاریه ها !!
_ ...
_ بفهم خانوم . من دیگه با شما کاری ندارم . توی دختره بیناموس هیز ....
_ ...
_ اهان . اونروز با پسره تو کوچه ول بودی چی پس ؟ دیگه زر نزن نمیخوام صداتو بشنوم . دیگه بهت اهمیتم نمیدم . تو واسه من تموم شدی . تموم . من یکی دیگرو دوس دارم . فهمیدم احساس من به تو عشق نبوده .یه احساس چرت دیگه بود . اما حس الان من به یکی دیگه واقعا عشقه . فهمیدی ؟....
از جایی که بچه شدیدا فضولی بودم رفتم پشت در و فال گوش وایسادم . ظاهرا داشت با دوستی چیزی حرف میزد . صداش برام خوب نیومد اما یه چیزایی فهمیدم که برام مبهم بود .
_سلام .... مرسی تو خوبی ؟ چاکریم . اره ....... فکر میکنم .....نمیدونم شاید .....شدم . نازنین دیگه ..... ...ندیدیش باش ...... عکسش..... میفرستم .... اره تو .... دیگه باش .... سلام برسون خدافظ .
ها؟؟؟ دقیقا چی گفت ؟؟؟ یعنی طرف کی بوده که میخواسته عکس منو بفرسته براش ؟؟؟
تق تق تق در زدم . بدون اینکه بگه بفرمایید پریدم تو . کلا وقتی فضول میشم هیجان زدم . رفتم جلوش وایسادم . بنظرم هل شدهبود میخواس گوشیو جم و جور کنه که تق گوشی از دسش افتاد زمین . واااای قیافش خیلی باحال بود . هم تعجب زده هم خوشحال و چن تا احساس دیگه . فقط کاش میفهمیدم بهدخت جلوی در وایساده بود و مارو میدید . فک کرده بود لابد یه کاری کردم که این تعجب کرده بود . ( خلاصه بگم بهدخت خیلی منحرفه شرمنده 😄 ) داش میکشتمون که یهو بنیامین پرتش کرد اونور . طفلک مث بچه ها گریش در اومد . خیلی لوسه این دخی چه میشه کرد . بهدختو هل دادم بیرون که میخواد بنیامین لباس عوض کنه که صدام کرد : نازنین میشه بیای اینجا ؟ یه نگاه به بهدخت کرد و ادامه داد : تنها لطفا .
بهدختم فضولیش گل کرده بود . بزور بردمش تو اتاق و گفتم : تا لباس عوض نکردی نیا بیرون . اوکی ؟
با دستش علامت ok داد و رف لباسشو عوض کنه . رفتم پیش بنیامین و گفت که درو پشت سرم ببندم . درو بستم و نشستم جلوش روی زمین .
_ راستش میخواستم یه چیزی بگم .....
یهو تلفنش زنگ زد . تا جایی که چشمم تیز بود دیدم روش نوشته بود :❤ مهتا❤ یه ببخشیدی گفت و رفت یه جایی دور تر از من صداشو یه جورایی میشنیدم :
_ سلام . چیشده باز ؟ مگه نگفتم دیگه بهم زنگ نزن ؟
_ ...
_ گفتم دیگه با من کاری نداشته باش . مسئله بین منو تو تمومه خانوم تموم .
رفتم توی فکر . یعنی دختره کیه که من تو این همه سال هیچی ازش نشنیدم ؟ عجب روزگاریه ها !!
_ ...
_ بفهم خانوم . من دیگه با شما کاری ندارم . توی دختره بیناموس هیز ....
_ ...
_ اهان . اونروز با پسره تو کوچه ول بودی چی پس ؟ دیگه زر نزن نمیخوام صداتو بشنوم . دیگه بهت اهمیتم نمیدم . تو واسه من تموم شدی . تموم . من یکی دیگرو دوس دارم . فهمیدم احساس من به تو عشق نبوده .یه احساس چرت دیگه بود . اما حس الان من به یکی دیگه واقعا عشقه . فهمیدی ؟....
۱۴۵.۳k
۰۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.