عشق اجباری

"عشق اجباری"
p,23
.
.
که یهو بین این همه شلوغی یونگی رو دیدم که داشت با ی مرده حرف میزد .... سریع سرمو چرخوندم که نبینتم ....
کوک : چیزی شده ؟؟
ا/ت : ن...نه
کوک : خوبه
ا/ت : میرم دستشویی ....
کوک : مواظب خودت باش .. اگه ی وقت اتفاقی اوفتاد حتما میایم دنبالت فقط بیسیمو از تو گوشت در نیار ( اروم )
ا/ت : باشع ..
رفتم سمت دستشویی .. دیدن هرزه های دورم واقعا تاسف میخوردم ... آخه چجوری یکی میتونه لباس به این بازی بپوشه بیاد بیرون .... رفتم سمت شیر آب .... صورتمو شستم و ی نگاه به خودم تو آینه کردم ... از توی کیفم تینت و وسایل دیگه برداشتم و آرایشمو ترمیم کردم ...... از دستشویی اومدم بیرون ... جونگ کوک و جیمین رو دیدم که روی صندلی های باره عمارت نشسته بودن و باهم حرف میزدن....... رفتم سمتشون که یهو ی دستی منو به سمت خودش کشید ... خوردم به دیوار.... با صورت یونگی مواجه شدم که حالا کمتر از ۲ میل فاصله بود ‌.... نفساش به صورتم می‌خورد...... به ی دستش کمرمو گرفته بود و دست دیگش به دیوار بود .... صدام در نمیومد ... نمیدونم چم بود ... ترسیده بودم؟ ... دوسش داشتم؟ ... این فکرا تو سرم داشت میکشتم که یهو
یونگی : تو اونو دوسش داری ؟
نگاهی به جونگ کوک کردم که هنوز داشت با جیمین حرف میزد ... عمیق نگاهش کردم ..... باید میگفتم اره .....؟ من جونگ کوکو دوسش دارم......؟ یا ....
یونگی : جواب منو بده دوسش داری اونوو( بلند )
حتی بخاطر ماموریتم که شده باید بگم اره
ا/ت : آره ( بلند ) من جونگ کوکو دوسش دارم ( داد)
اینو که گفتم دیدم ی مشت توی صورت یونگی خورد و اونو انداخت زمین .....
کوک : مگه نگفتم به اموالم بدون اجازه دیت نزن ( داد )
یونگی بلند شد و کتشو تکون و بدون هیچ حرفی راهشو کشید و رفت ....صدای دست زدن یکی رو شنیدیم ..
تق..... تق .....تق ...... تق ( مثلا دست زد 😂)
سرمو برگردوندم که دیدم جانگ شی داره برامون دست میزنه .....
جانگ شی : به به ... تاحالا کسی رو ندیده بودم که بخاطر معشوقش اینجوری رفتار کنه ‌...... فک میکنم میتونم به همچین آدمایی اعتماد کنم...... بشینین باهاتون حرف دارم .‌
نفس عمیقی کشیدم ورفتیم سمت مبلا‌.‌‌‌‌..............
.
.
.
وایی بچه ها ببخشید خیلی بد شدد😭
به بزرگیتون ببخشیدددددد
دوستون دارم قشنگام💗🥺
دیدگاه ها (۱۳)

"عشق اجباری" p,24..ویو توی ماشین بعد از حرف زدن *ا/ت : خب پس...

" عشق احباری" P,25..از روی مبل بلند شدم و برآت بغلش کردم و ر...

۹۰ تاییمون مبارکککک😭🥳🎀🐾

☆ های گایز ☆ببخشید این چند روز ی مشکلی برام پیش اومده .... ا...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط