عشق احباری

" عشق احباری"
P,25
.
.
از روی مبل بلند شدم و برآت بغلش کردم و رفتم سمت اتاقش ‌............ ا/ت رو گذاشتم روی تخت .. تاحالا اینجوری نگاش نکرده بودم ...‌ خیلی زیبا بود ... صورت سفید و لبای پفی و صورتی ....محوش شده بودم .‌.‌‌‌‌..... بعد از ۳ مین به خودم اومدم و از اتاقش اومدم بیرون ‌‌...... تاحالا به هیچ دختری همچین حسی نداشتم ....‌.. چه اتفاقی برای اون مافیای سرد و بی احساس اوفتاده .......یعنی عاشق شدم ‌....؟ ..‌..
.
.
ویو صبح ا/ت : با نور خورشید که از پرده ها رد شده بود بیدار شدم ........ ساعت ۸ بود .... سرم درد میکرد ..‌.رفتم کارای لازمو انجام دادم ..... تازه بعد از ۲۰ مین یادم اومد دیشب چه دست گلی به آب دادم و رفتم پایین ..‌ دیدم اجوما داره گریه میکنه ... دلم ریخت .. رفتم سمتش ‌...
ا/ت : آجوما اجوما چیشده؟؟ خوبین؟.
اجوما : ا/ت نوه هام از فرانسه اومدن ‌‌‌...
ا/ت : خب این که خیلی خوبه ... تو برو امروز مرخسی فردا هم نمیخاد بیای خودم غذا درست میکنم یا اصلا سفارش میدیم ...
اجوما : ولی ..
ا/ت : ع ولی نیار لطفا خودم جونگ کوکو راضی میکنم تو برو ‌... خوش بگذره ( لبخند )
آجوما : مرسی دخترم واقعا ممنونم ( بغل )
.
ا/ت : خدافظ
اجوما : خدافظ دخترم ( لبخند )
.
.
خببب بریم صبحانه درست کنیممم
.
.
ویو جونگ کوک *
امروز جمعه بود و برای همین تصمیم گرفتم یکم بخوابم .... ساعت ۹ و نیم بود ... بلند شدم رفتم کارای لازمو انجام دادم ی دوش ۲۰ مین گرفتم و همونجوری که موهامو خشک میکردم رفتم پایین ‌‌.... بوی خوبی .... رفتم سمت آشپز خونه که دیدم ا/ت داره پنک کیک درست میکنه ‌‌‌....
کوک : اجوما کو ؟
ا/ت : اولن سلام دومن نوه هاش از فرانسه اومدن بهش دو روز مرخسی دادم
کوک : آها
ویو ا/ت *
واقعا الان راضی شد؟؟ وای الان فکر کردم قراره کلی غر بزنه سرم .‌‌‌‌...... فقط دعا دعا میکنم چیزی راجب دیشب نگه ‌......
کوک : هی پنک کیکه سوخت حواست کجاست ‌....
ا/ت : ع واااا
.
.
.
.
های گایز ببخشید واقعا کلاسای فوق برنامم شروع شده خیلی درگیرم 🙂💗
دیدگاه ها (۱)

"عشق اجباری " P,26...ا/ت : ع وااوای خدا این قدر حواسم پرت جو...

۱۰۰ تایمون مبارکک😭💕

"عشق اجباری" p,24..ویو توی ماشین بعد از حرف زدن *ا/ت : خب پس...

"عشق اجباری" p,23..که یهو بین این همه شلوغی یونگی رو دیدم که...

پارت 6 که.... قلب دو تاشون تند میزد که چند ثانیه همینجوری ...

پارت ۵۹ فیک ازدواج مافیایی

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط