با وسواس و هیجان خاصی جلوی آینه خودمو براندازکردم و لبخند

با وسواس و هیجان خاصی جلوی آینه خودمو براندازکردم و لبخندی از سر رضایت روی لب هام‌نقش بست، با سرعت از خونه بیرون اومدم و به سمت جایی همیشگیمون حرکت کردم هرچی نزدیک تر میشدم بیشتر ضربان قلبم اوج می گرفت و خودشو به در و دیوار سینه م می کوبید بالاخره رسیدم؛ از دور دیدمش مثل همیشه تیپ مشکی زده بود و عینک آفتابیش رو بالای سر داشت آب دهنم رو قورت دادم، آروم نزدیکش شدم و سلام کردم.
جوابم رو نداد و فقط با چشم های سرخش نیم‌نگاهی بهم انداخت و اشاره کرد کنارش بشینم.
دلهریه بدی تووجودم رخنه کرد، نشستم و با نوک پام سنگ ریزی رو به بازی گرفتم چیزی نگفتم تا خودش حرف بزنه از دست های مشت شده ش روی نیمکت معلوم بود حال خوبی نداره.
بالاخره سکوت رو شکست.
- ببین پروا من خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم من و تو به درد هم نمیخوریم دنیامون باهم دیگه فرق داره منو تو سهم هم نیستیم و تو زندگی هم جایی نداریم اگه تا الانم باهم بودیم فک میکردم درست میشه این تفاوت ها از بین میره و میتونیم باهم از نو بسازیم اما نمیشه تو این مدت که باهات بودم عشق و دوست داشتن رو ازت یاد گرفتم و امیدوارم منو ببخشی و بری دنبال زندگی خودت، دوسدارم الان که میرم دیگه اسم منم یادت نیاد.
خوشبخت بشی!
وقتی اولین جمله رو گفت دنیا ساکت شد قلبم بنای نزدن سر داد خون تو رگام منجمد شد ی جای مث دنیای نباتی گیر افتاده بودم نمیدونستم مردم یا زنده، اصن حال منو می دید انگار همه حرفاشو ضبط کرده بود که پشت سرهم کلمه ها رو ردیف می کرد و تحویلم می داد چرا ساکت نمی شد من براش مهم نبودم.
به جای خالیش نگاه کردم کی رفت این مرد بی معرفتم! از پشت پرده ی اشکم همه جاتار بود اصن کاش کور بودمو هیجارو نمی دیدم کاش هیچوقت عاشق چشمایی که مثل شب بود و می درخشید نمی شدم کاش عاشق خنده های مردونش صدای بم و جذابش نمی شدم.
از جا بلند شدم و دور و اطرافمو نگاه کردم شاید می دیدمش و به دلم‌میفهموندم حرفای چند دیقه پیش همش خواب بوده توهم بوده ولی نه انگار برا همیشه رفته جوری که هیچوقت نبود.
رفتی ؟سفرت بی خطر عشق دلربای من ...

#فاطمه_اسمی(Fatima)

#خاص #جذاب #زیبا
دیدگاه ها (۱)

دلبراتوکه باشی لب ودل هردوخنداننددلبراتوکه ناز کنی دل و قلب ...

به خاطر مردم است که می گویمگوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،...

مینشانمت به دلمیسرایمت به غزلمیخوانمت به بارانباورت میکنم به...

هیچ وقت آدم ها را آرزو نکن ...روزها گذشت تا فهمیدم ...آنکس ک...

فرشته کوچولوی من ( پارت ۱۳ )گویون : پدرم آمد بغلش کردم نشستی...

دختر سایهPart=14«اون یک سگه که نمی تونی مراقبت باشه من می‌بر...

My dearest enemy

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط