من و دلشوره از آغاز بهم منگنه ایم
من و دلشوره از آغاز بهم منگنه ایم
تا به کی روز غم انگیزم شبها نگران
تو که از دور رسیدی تو که دستت تبر است
شیشه ام را بشکن پنجره ام را بدران
هی خزان پشت خزان زرد پس از زرد رسید
چشم خورشید کجا تا که بهاری بکند؟
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟
تا به کی روز غم انگیزم شبها نگران
تو که از دور رسیدی تو که دستت تبر است
شیشه ام را بشکن پنجره ام را بدران
هی خزان پشت خزان زرد پس از زرد رسید
چشم خورشید کجا تا که بهاری بکند؟
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟
۹۶۷
۰۱ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.