من و دلشوره از آغاز بهم منگنه ایم

من و دلشوره از آغاز بهم منگنه ایم
تا به کی روز غم انگیزم شبها نگران
تو که از دور رسیدی تو که دستت تبر است
شیشه ام را بشکن پنجره ام را بدران

هی خزان پشت خزان زرد پس از زرد رسید
چشم خورشید کجا تا که بهاری بکند؟
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟
دیدگاه ها (۱۶)

می گذرم از میانِ رهگذران، ماتمی نگرم در نگاهِ رهگذران، کورای...

.لحظه های نبودنت به خدادر خودم بارها شکسته شدمتا به کی توی خ...

قصه گرچه تکراریست، قصه قصه ی تلخیستروزهایی که رفته اند انگار...

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط