پارت بیست و دوم دوست دخترم باش😍
پارت بیست و دوم دوست دخترم باش😍
پارت رزی
+خب رونا در اتاقش رو بسته میگه مخوام درس بخونم....خب من الان کجا بخوابم؟
#تو بغل من
با این حرفش مثل یک مجسمه واستادم و یه شوک عجیبی بهم وارد شد
بعد که این حرف رو زد شروع کرد به قدم زدن و نزدیک من شد..
+چیییی...چیییی چی میگی.؟؟مممنظورت چییه؟؟؟
#خب تو خودت مگه نخواستی نقش بازی کنیم؟خب من خیلی بازیگر خوبی ام که تو نفسم فرو رفتم
با هر حرفش یک قدم به سمتم برمیداشت
قدم هام رو بلند کردم وبه سمت عقب رفتم اما پشتم به دیوار برخورد کرد و راه فرار نداشتم
+چچ...چچی میگی؟؟؟
خودشو به گوشم نزدیک کرد و گفت
#مگه همینو نمیخواستی؟؟چرا تو واقعیت عاشق هم نباشیم؟؟؟هااا؟؟؟
با این حرفش انگار تمام دنیا دور سرم چرخید
+منظورت چیه؟؟؟؟چی داری میگی نمیفهمم
تو فاصله ی یک سانتی هم قرار داشتیم و من. ضربان قلبم از روی ۱۰۰۰ پایین نمیومد.
که یکدفعه.......
پارت تهیونگ
خودمو به رزی نزدیک کردم و دستامو روی دیوار گذاشتم طوری که رزی کامل دور دستام محاصره شده بود
+منظورت چیه..؟؟!چی داری میگی نمیفهمم
دیدم خیلی ترسیده و صدای قلبش توی گوشم پیچیده شده بود
.. خب بهتره نمایش رو تموم کنم تا دوباره از حال نرفته
خودمو ازش یکم دوز کردم و گفتم
#نمایشم چطور بود؟؟
با این حرفم انگار یه پارچ آب سرد روی سرش خالی کردن این رو از روی حالت صورتش فهمیدم
+ چییییی؟
#داشتم خودمو واسه نمایش فردا آماده میکنم
+چییی چه نمایشی؟
#خب که چی بالاخره دارین میرین خونه ی خودتون
+از حرفات هیچی نمیفهمم چی داری میگی
#هیچی ولش کن .....اها راستی امشب میتونی اینحا بخوابی مشکلی نیست
+چیییی......نه نه من غلط کنم.....
#تختمم خیلی بزرگ میتونم بینمون بالشت بزارم
با این حرفم رزی از اتاق رفت بیرون و در رو محکم بست
#اخییییش راحت شدم
رفتم سمت کمد که لباسو عوض کنم
تیشرتمو در آوردم که یکدفعه صدای در اومد
+کتابمو نب........
هنوز حرفش تموم نشده بود که با دیدن من تو این وضعیت سرجاش میخکوب شد و دستاشو جلو چشماش گرفت
#چیشده؟
+چیییی میگی خودت بگو چیشده چرا لختی؟
#چیه میخوای برم تو آشپزخانه لباسمو عوض کنم؟
+عههههه من کتابمو اینحا جا گذاشتم
#خب بیا برش دار
رزی چشماش رو بزور گرفته بود که منو نبینه و رفت سمت تخت و کتابشو برداشت
از فرصت استفاده کردم و رزی رو تو همون حالت به طرف خودم کردم و دستمو روی شونش گذاشتم
+اییییییییی....چیکار میکنی
چشماشو گرفته بود که منو نبینه
#نمیخواد خودتو اذیت کنی میتونی ببینی شاید خوشت اومد
پارت رزی
با این حرکتش جا خوردم ولی خودمو جمع و جور کردم و چشمام رو باز کردم و به صورت تهیونگ نگاه کردم
با این حرکتم جا خورد
سریع بلند شدم و....
پایان پارت بیست و دوم
لایک و کامنت یادتون نره💜
پارت رزی
+خب رونا در اتاقش رو بسته میگه مخوام درس بخونم....خب من الان کجا بخوابم؟
#تو بغل من
با این حرفش مثل یک مجسمه واستادم و یه شوک عجیبی بهم وارد شد
بعد که این حرف رو زد شروع کرد به قدم زدن و نزدیک من شد..
+چیییی...چیییی چی میگی.؟؟مممنظورت چییه؟؟؟
#خب تو خودت مگه نخواستی نقش بازی کنیم؟خب من خیلی بازیگر خوبی ام که تو نفسم فرو رفتم
با هر حرفش یک قدم به سمتم برمیداشت
قدم هام رو بلند کردم وبه سمت عقب رفتم اما پشتم به دیوار برخورد کرد و راه فرار نداشتم
+چچ...چچی میگی؟؟؟
خودشو به گوشم نزدیک کرد و گفت
#مگه همینو نمیخواستی؟؟چرا تو واقعیت عاشق هم نباشیم؟؟؟هااا؟؟؟
با این حرفش انگار تمام دنیا دور سرم چرخید
+منظورت چیه؟؟؟؟چی داری میگی نمیفهمم
تو فاصله ی یک سانتی هم قرار داشتیم و من. ضربان قلبم از روی ۱۰۰۰ پایین نمیومد.
که یکدفعه.......
پارت تهیونگ
خودمو به رزی نزدیک کردم و دستامو روی دیوار گذاشتم طوری که رزی کامل دور دستام محاصره شده بود
+منظورت چیه..؟؟!چی داری میگی نمیفهمم
دیدم خیلی ترسیده و صدای قلبش توی گوشم پیچیده شده بود
.. خب بهتره نمایش رو تموم کنم تا دوباره از حال نرفته
خودمو ازش یکم دوز کردم و گفتم
#نمایشم چطور بود؟؟
با این حرفم انگار یه پارچ آب سرد روی سرش خالی کردن این رو از روی حالت صورتش فهمیدم
+ چییییی؟
#داشتم خودمو واسه نمایش فردا آماده میکنم
+چییی چه نمایشی؟
#خب که چی بالاخره دارین میرین خونه ی خودتون
+از حرفات هیچی نمیفهمم چی داری میگی
#هیچی ولش کن .....اها راستی امشب میتونی اینحا بخوابی مشکلی نیست
+چیییی......نه نه من غلط کنم.....
#تختمم خیلی بزرگ میتونم بینمون بالشت بزارم
با این حرفم رزی از اتاق رفت بیرون و در رو محکم بست
#اخییییش راحت شدم
رفتم سمت کمد که لباسو عوض کنم
تیشرتمو در آوردم که یکدفعه صدای در اومد
+کتابمو نب........
هنوز حرفش تموم نشده بود که با دیدن من تو این وضعیت سرجاش میخکوب شد و دستاشو جلو چشماش گرفت
#چیشده؟
+چیییی میگی خودت بگو چیشده چرا لختی؟
#چیه میخوای برم تو آشپزخانه لباسمو عوض کنم؟
+عههههه من کتابمو اینحا جا گذاشتم
#خب بیا برش دار
رزی چشماش رو بزور گرفته بود که منو نبینه و رفت سمت تخت و کتابشو برداشت
از فرصت استفاده کردم و رزی رو تو همون حالت به طرف خودم کردم و دستمو روی شونش گذاشتم
+اییییییییی....چیکار میکنی
چشماشو گرفته بود که منو نبینه
#نمیخواد خودتو اذیت کنی میتونی ببینی شاید خوشت اومد
پارت رزی
با این حرکتش جا خوردم ولی خودمو جمع و جور کردم و چشمام رو باز کردم و به صورت تهیونگ نگاه کردم
با این حرکتم جا خورد
سریع بلند شدم و....
پایان پارت بیست و دوم
لایک و کامنت یادتون نره💜
۴.۹k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.