پارت بیست و سوم دوست دخترم باش😍
پارت بیست و سوم دوست دخترم باش😍
پارت رزی
تهیونگ با این حرکتم خیلی جا خورد
سریع بلند شدم و با انگشت اشاره ی دست راستمم که ناخون بزرگی داشت یک ضربه ای به بدن تهیونگ زدم که یکم رفت عقب تر
+چیه نکنی از اینکه گذاشتی اومنموق فرار کنم ناراحتی؟؟؟
#چییییی؟؟
+هیچی لباستو عوض کن
کتابمو از روی تخت برداشتم و رفتم سمت حال
تو حال بخوابم بهتره...این چرا اینجوری شده واقعا به مغزش زده
یکم نشسته بودم روی مبل و خوندم ولی دیگه مغزم نمی کشید
نگاهی به ساعت کردم ساعت ۳ شب بود
یه حس خیلی بدی داشتم نمیدونم چرا.....
برق رو خاموش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم
خیلی نگذشت که خوابم برد
.........
هی مگه من با تو نیستم چرا دست از سر تهیونگ بر نمیداری؟؟؟؟
+ چی میگی....تووو....تو کی هستی؟
هرکی به تو چه فقط دست از سر تهیونگ بردار وگرنه زندگیتو خواب میکنم
+ نههههههههههه.....ولم کن....ولم کنننن
و از خواب بیدار شدم
بدنم خیس عرق بود
وای خدا این چی بود
نگاهی به ساعت کردم ۴:۱۵ بود
رفتم سمت آشپزخانه تا آب بخورم
پر یخچال رو باز کردم و بطری آب رو برداشتم
یه لیوان برداشتم و داخلش آب ریختم و سریع خوردم
خیلی حالم بد بود
لیوان رو گذاشتم روی میز و سرمو برگردونم و با دیدن چیزی پشت سرم اینقدر ترسیدم که خواستم جیغ بکشم ولی دستشو روی دهنم گذاشت
یکم که بیشتر دقت کردم دیدم تهیونگه
به یخچال چسبیده بودم و تهیونگ دهنم رو گرفته بود
نمیدونم ولی یه حسی بهم میگفت این چشمای تهیونگ یه حس عجیبی داره.....
حس میکردم اگه الان تهیونگ رو بغل نکنم از دستش میدم
به چشمای که داشت مستقیم منو نگاه می کرد معتاد شده بودم با اینکه فقط سه روزه باهاش همخونه شدم
در همین حال بودم که تهیونگ دستشو به نشانه ی سکوت جلوی دهانش گذاشت و آروم گفت
#منم نترس
نگاهی به دستش کردم که دستشو از روی دهنم برداشت
حالا من بودم و تهیونگ و حسی که بهم دست داده.....
تهیونگ سرشو بهم نزدیک کرد.
یا این حرکتش جلوی خودمو نگرفتم و با یه حرکت تهیونگ رو بغل کردم و........
پایان پارت بیست و سوم
لایک و فالو یادتون نره💜😘
پارت رزی
تهیونگ با این حرکتم خیلی جا خورد
سریع بلند شدم و با انگشت اشاره ی دست راستمم که ناخون بزرگی داشت یک ضربه ای به بدن تهیونگ زدم که یکم رفت عقب تر
+چیه نکنی از اینکه گذاشتی اومنموق فرار کنم ناراحتی؟؟؟
#چییییی؟؟
+هیچی لباستو عوض کن
کتابمو از روی تخت برداشتم و رفتم سمت حال
تو حال بخوابم بهتره...این چرا اینجوری شده واقعا به مغزش زده
یکم نشسته بودم روی مبل و خوندم ولی دیگه مغزم نمی کشید
نگاهی به ساعت کردم ساعت ۳ شب بود
یه حس خیلی بدی داشتم نمیدونم چرا.....
برق رو خاموش کردم و روی کاناپه دراز کشیدم
خیلی نگذشت که خوابم برد
.........
هی مگه من با تو نیستم چرا دست از سر تهیونگ بر نمیداری؟؟؟؟
+ چی میگی....تووو....تو کی هستی؟
هرکی به تو چه فقط دست از سر تهیونگ بردار وگرنه زندگیتو خواب میکنم
+ نههههههههههه.....ولم کن....ولم کنننن
و از خواب بیدار شدم
بدنم خیس عرق بود
وای خدا این چی بود
نگاهی به ساعت کردم ۴:۱۵ بود
رفتم سمت آشپزخانه تا آب بخورم
پر یخچال رو باز کردم و بطری آب رو برداشتم
یه لیوان برداشتم و داخلش آب ریختم و سریع خوردم
خیلی حالم بد بود
لیوان رو گذاشتم روی میز و سرمو برگردونم و با دیدن چیزی پشت سرم اینقدر ترسیدم که خواستم جیغ بکشم ولی دستشو روی دهنم گذاشت
یکم که بیشتر دقت کردم دیدم تهیونگه
به یخچال چسبیده بودم و تهیونگ دهنم رو گرفته بود
نمیدونم ولی یه حسی بهم میگفت این چشمای تهیونگ یه حس عجیبی داره.....
حس میکردم اگه الان تهیونگ رو بغل نکنم از دستش میدم
به چشمای که داشت مستقیم منو نگاه می کرد معتاد شده بودم با اینکه فقط سه روزه باهاش همخونه شدم
در همین حال بودم که تهیونگ دستشو به نشانه ی سکوت جلوی دهانش گذاشت و آروم گفت
#منم نترس
نگاهی به دستش کردم که دستشو از روی دهنم برداشت
حالا من بودم و تهیونگ و حسی که بهم دست داده.....
تهیونگ سرشو بهم نزدیک کرد.
یا این حرکتش جلوی خودمو نگرفتم و با یه حرکت تهیونگ رو بغل کردم و........
پایان پارت بیست و سوم
لایک و فالو یادتون نره💜😘
۷.۱k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.