پارت بیستم و یکم دوست دخترم باش😍
پارت بیستم و یکم دوست دخترم باش😍
فلش پارت داخل خونه پسرا😄
داخل حال روی مبل ها نشسته بودیم و منو و تهیونگ هم کنار هم انگار میخواستن ازما بازجویی بکنن
حداقل پنج دقیقه ای میشد که نشسته بودیم و سکوت داخل خونه حکم فرما بود که نامجون گفت
: نمیخواین توضیح بدین که چطوری هم دیگه رو میشناسید؟
نمیدونستم باید چی بگم. که ناگهان یاد یه کار تهیونگ افتادم روی که دکتر برای دیدن من اومده بود.
منو بغل کرد و لپ منو بوسید و گفت داریم نقش بازی میکنیم برای اینکه دکتر نفهمه
فکری ذهنم رسید و.....
پارت تهیونگ
سرجامون نشسته بودیم و پسرا منتظر یک توضیح از من و رزی،میخواستم حرفی بزنم که رزی با انجام حرکتی غافلگیرم کرد و منو از خودم بیخود کرد
پارت رزی
سریع یک بوس گنده روی لپ تهیونگ گذاشتم و از روی مبل بلند شدم.
از قیافش معلوم میشد که خیلی تعجب کرده واسه همین سریع گفتم
+ خب تهیونگ،سریع باش بگو ما هم دیگه رو دوست داریم بدو
#زیر لب،چی یییییی؟چی میگی دختر
یکم روی مبل هم شدم و خودمو به تهیونگ نزدیک کردم و گفتم
+ یه دقیقه بیا تو اتاقت کارت دارم.
تهیونگ سرشو سمت پسرا کرد که از تعجب فک براشون نمونده بود و گفت
#بچه ها من الان میام خب..دو دقیقه بصبرید
رفتم تو اتاق و منتظر تهیونگ موندم که تهیونگ با قیافه ی درهم ریخته اومد تو اتاق و در رو بست.
#چی میگی تو؟؟؟؟؟کی کی رو دوست داره؟؟؟
+ اول سلام... دوم نمایشم رو دوست داشتی؟؟؟؟
#چییی؟؟نمایش؟؟؟؟
خودمو به گوش تهیونگ نزدیک کردم و گفتم
+ ما که جلوی دکتر مجبور به بازی شدیم منم الان نقش بازی کردم تو هم به همین نقش ادامه بده تا فردا صبح که میریم بعدش همه چی رو بهشون بگو
تهیونگ با این حرفم حال خورد.
#چی؟؟کجا؟کجا میخواین برین؟
خودمو از گوش تهیونگ دور کردم و گفتم
+ خونه ی جدیدمون.... تا ابد که نمیخوایم اینجا باشیم
تو همین صحبت کردن بودیم که سر و کله ی رونا پیدا شد
_ چیی؟ شما دونفر چی تو مغز تون میگذره؟
به سمت رونا رفتم و شونشو گرفتم و همونجوری که از اتاق بیرون میرفتیم گفتم
+ فردا میفهمی دوست گلم
دوتا انگشت دستمو بالای سرم گرفتم و حالت شلیک به سمت تهیونگ فرستادم و یک چشمک هم براش زدم ...
روی مبل نشسته بودیم که تهیونگ اومد و گفت
#بچه ها حق با رزی هست.... ما هم دوست داریم اما این دوستی فردا از بین میره
با این حرفش جا خوردم.. منظورش چی بود؟؟؟؟
قیافه ی بهت زده ی منو که دید روی مبل نشست و گفت
#فردا براتون توضیح میدم....
پارت تهیونگ
وارد اتاقم شدم و دیدم رزی روی تختم نشسته.؟!
#اینجا چیکار میکنی؟
رزی با دیدن من دستپاچه شد و سریع بلند شد و گفت
_ رونا در اتاقش رو بسته میگه مخوام درس بخونم.... من کجا بخوابم؟
#تو بغل من ...
پایان پارت بیست و یکم
لایک و فالو یادتون نره😘
فلش پارت داخل خونه پسرا😄
داخل حال روی مبل ها نشسته بودیم و منو و تهیونگ هم کنار هم انگار میخواستن ازما بازجویی بکنن
حداقل پنج دقیقه ای میشد که نشسته بودیم و سکوت داخل خونه حکم فرما بود که نامجون گفت
: نمیخواین توضیح بدین که چطوری هم دیگه رو میشناسید؟
نمیدونستم باید چی بگم. که ناگهان یاد یه کار تهیونگ افتادم روی که دکتر برای دیدن من اومده بود.
منو بغل کرد و لپ منو بوسید و گفت داریم نقش بازی میکنیم برای اینکه دکتر نفهمه
فکری ذهنم رسید و.....
پارت تهیونگ
سرجامون نشسته بودیم و پسرا منتظر یک توضیح از من و رزی،میخواستم حرفی بزنم که رزی با انجام حرکتی غافلگیرم کرد و منو از خودم بیخود کرد
پارت رزی
سریع یک بوس گنده روی لپ تهیونگ گذاشتم و از روی مبل بلند شدم.
از قیافش معلوم میشد که خیلی تعجب کرده واسه همین سریع گفتم
+ خب تهیونگ،سریع باش بگو ما هم دیگه رو دوست داریم بدو
#زیر لب،چی یییییی؟چی میگی دختر
یکم روی مبل هم شدم و خودمو به تهیونگ نزدیک کردم و گفتم
+ یه دقیقه بیا تو اتاقت کارت دارم.
تهیونگ سرشو سمت پسرا کرد که از تعجب فک براشون نمونده بود و گفت
#بچه ها من الان میام خب..دو دقیقه بصبرید
رفتم تو اتاق و منتظر تهیونگ موندم که تهیونگ با قیافه ی درهم ریخته اومد تو اتاق و در رو بست.
#چی میگی تو؟؟؟؟؟کی کی رو دوست داره؟؟؟
+ اول سلام... دوم نمایشم رو دوست داشتی؟؟؟؟
#چییی؟؟نمایش؟؟؟؟
خودمو به گوش تهیونگ نزدیک کردم و گفتم
+ ما که جلوی دکتر مجبور به بازی شدیم منم الان نقش بازی کردم تو هم به همین نقش ادامه بده تا فردا صبح که میریم بعدش همه چی رو بهشون بگو
تهیونگ با این حرفم حال خورد.
#چی؟؟کجا؟کجا میخواین برین؟
خودمو از گوش تهیونگ دور کردم و گفتم
+ خونه ی جدیدمون.... تا ابد که نمیخوایم اینجا باشیم
تو همین صحبت کردن بودیم که سر و کله ی رونا پیدا شد
_ چیی؟ شما دونفر چی تو مغز تون میگذره؟
به سمت رونا رفتم و شونشو گرفتم و همونجوری که از اتاق بیرون میرفتیم گفتم
+ فردا میفهمی دوست گلم
دوتا انگشت دستمو بالای سرم گرفتم و حالت شلیک به سمت تهیونگ فرستادم و یک چشمک هم براش زدم ...
روی مبل نشسته بودیم که تهیونگ اومد و گفت
#بچه ها حق با رزی هست.... ما هم دوست داریم اما این دوستی فردا از بین میره
با این حرفش جا خوردم.. منظورش چی بود؟؟؟؟
قیافه ی بهت زده ی منو که دید روی مبل نشست و گفت
#فردا براتون توضیح میدم....
پارت تهیونگ
وارد اتاقم شدم و دیدم رزی روی تختم نشسته.؟!
#اینجا چیکار میکنی؟
رزی با دیدن من دستپاچه شد و سریع بلند شد و گفت
_ رونا در اتاقش رو بسته میگه مخوام درس بخونم.... من کجا بخوابم؟
#تو بغل من ...
پایان پارت بیست و یکم
لایک و فالو یادتون نره😘
۵.۷k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.