دنبالت میگشتم،
دنبالت میگشتم،
تو نمایشگاه کتاب، هر غرفه ای که کتاب شعر روی پیشخوان گذاشته بود با بغض سر میچرخاندم و آرزو میکردم تو آنجا باشی،
یک کتاب شعر دستت گرفته باشی و با اخم های گره شده و ژست کتاب خواندنت سرت را فرو کرده باشی تویِ کتاب...
دنبالت میگشتم،
تویِ کافه ی خاطره هایمان تصویرِ محوت یادم می آمد دستانت را گره میکردی دورِ لیوان و صاف زل میزدی به محتوایِ داخلش،حتما عصبی بودی و برای اینکه بغضت نشکند و دستت رو نشود زل نمیزدی توی چشمانم...
دنبالت گشتم،
تویِ همان لباس فروشی که کل ماه را پشت ویترینش میگذراندی و کل ماه خرج های اضافه را ممنوع میکردی تا پیراهنی که چشمت گرفته بود را برایم بخری،میگفتی دیدنش توی تنِ تو می ارزد به قیدِ کافه رفتن ها و خرید نکردن ها را زدن ...
دنبالت میگشتم،
توی مترو با همان ژستت که دستت را به میله میگرفتی و سرت را تکیه میدادی به دستت
راستش چند نفری مثلِ تو بودند و از همان چند نفر به قدرِ کفایت فحش خوردم، من فقط میخواستم بیینم عطرِ تنشان هم همان عطرِ تن توست یا نه همین...
دنبالت گشتم،
تویِ گیشه های سینما برای خریدنِ بلیطِ بی مخاطب ترین فیلم
هیچ آدمِ دیوانه ای قدِ تو دلسوز کارگردان بیچاره نمیشد
و هیچ آدمِ دیوانه ای قدِ من دیوانه ی یک آدمِ تا این حد دلسوز...
این شهر لعنتی یا زیادی شلوغ است برای دنبالت گشتن و زیادی بزرگ برای دوباره پیدا کردنت
یا اینکه تو واقعا به قصد دیگر پیدا نشدن گم شدی...
#فاطمه_جوادی
تو نمایشگاه کتاب، هر غرفه ای که کتاب شعر روی پیشخوان گذاشته بود با بغض سر میچرخاندم و آرزو میکردم تو آنجا باشی،
یک کتاب شعر دستت گرفته باشی و با اخم های گره شده و ژست کتاب خواندنت سرت را فرو کرده باشی تویِ کتاب...
دنبالت میگشتم،
تویِ کافه ی خاطره هایمان تصویرِ محوت یادم می آمد دستانت را گره میکردی دورِ لیوان و صاف زل میزدی به محتوایِ داخلش،حتما عصبی بودی و برای اینکه بغضت نشکند و دستت رو نشود زل نمیزدی توی چشمانم...
دنبالت گشتم،
تویِ همان لباس فروشی که کل ماه را پشت ویترینش میگذراندی و کل ماه خرج های اضافه را ممنوع میکردی تا پیراهنی که چشمت گرفته بود را برایم بخری،میگفتی دیدنش توی تنِ تو می ارزد به قیدِ کافه رفتن ها و خرید نکردن ها را زدن ...
دنبالت میگشتم،
توی مترو با همان ژستت که دستت را به میله میگرفتی و سرت را تکیه میدادی به دستت
راستش چند نفری مثلِ تو بودند و از همان چند نفر به قدرِ کفایت فحش خوردم، من فقط میخواستم بیینم عطرِ تنشان هم همان عطرِ تن توست یا نه همین...
دنبالت گشتم،
تویِ گیشه های سینما برای خریدنِ بلیطِ بی مخاطب ترین فیلم
هیچ آدمِ دیوانه ای قدِ تو دلسوز کارگردان بیچاره نمیشد
و هیچ آدمِ دیوانه ای قدِ من دیوانه ی یک آدمِ تا این حد دلسوز...
این شهر لعنتی یا زیادی شلوغ است برای دنبالت گشتن و زیادی بزرگ برای دوباره پیدا کردنت
یا اینکه تو واقعا به قصد دیگر پیدا نشدن گم شدی...
#فاطمه_جوادی
۱.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.