سرم به سنگ نخواستنت خورد

سرم به سنگِ نخواستنت خورد؛
باز از خواستنت برنگشتم...
بیشتر دلم آغوشت را خواست،
غرق شدن تویِ امنیت را
و در امنِ شانه هایت دغدغه ی هیچ چیز را نداشتن...
سرم به سنگِ نخواستنت خورد؛
از خواستنت برنگشتم...
زخمِ عشق از خودِ عشق هم عزیز تر است،
حتی اگر زخمِ نخواستن باشد...
#فاطمه_جوادی
دیدگاه ها (۶)

دنبالت میگشتم،تو نمایشگاه کتاب، هر غرفه ای که کتاب شعر روی پ...

نَبودنت داره خَفَم میکنه مثه یه بُغض که نمیخواد بشکنهمیخوام ...

یکی از همین جمعه ها،خودم را بر می دارم می برممیان پیاده رو ه...

پنجشنبه ات بخیرکُجایی؟! چِه میکنی؟! اینجا شلوغ کرده خیالَت،د...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط