پارت سوم
#پارت_سوم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•..............................💜..............................•
دیانا:رفتیم نشستیم رو یدونه از میزا و شروع کردیم به طراحی لباس
(یک ساعت بعد)
پانیذ:یسسس تموم شد(با صدای بلند)
نیکا:هیس الان اون هستی میاد تو اتاق
مهشاد:خیلیم چِش دیدنشو داریم
دیانا:منشییه اسمش هستیه؟
پانیذ:آره چطور؟
دیانا:منم چِش دیدنشو ندارم دخترهی نچسب فکر میکنم خودشو میگیره
پانیذ:دقیقا درست فکر میکنی
مهشاد:ولش بابا چرا داریم حرفشو میزنیم
دیانا:حالا طرحُ تا کجا کشیدین
نیکا:یطرف آستینش مونده
دیانا:خب بکشین بریم طرحهامونو بدیم
پانیذ:عجله نکنین برینین تو طرح
مهشاد:ما عِین تو نیستیم پانیذ خانم
پانیذ:من؟
نیکا:بسه دعوا نکنین
*چن مین بعد*
نیکا:تموم شد،بریم بدیم طرحمونو
دیانا،پانیذ،مهشاد:بریم
دیانا:رفتیم طبقه دوم طرحهامونو دادیم به رئیس اومدیم طبقه اول رفتیم تو اتاق نشستیم رو صندلی که پانیذ گفت:
پانیذ:بچهها بعد کارمون بریم ناهار بخوریم
دیانا:اوکی
مهشاد:منم موافقم
نیکا:فکر نکنم من بتونم بیام
پانیذ:چرا؟
نیکا:همونطور که همتون میدونین بازم بابام میخواد منو بفرسته واسه قرار از پیش تعیین شده
دیانا:بازم
نیکا:آره
مهشاد:چرا دلت نمیخواد بری به بابات نمیگی؟
نیکا:بابام میگه باید سریع تر ازدواج کنی
پانیذ:چه بد
مهشاد:تا الان چند تا از این قرارا رفتی؟
نیکا:۳تا
دیانا:اون سه تارو چجوری پیچوندی؟
نیکا:با دروغ
پانیذ:چه دروغی گفتی حالا
نیکا:گفتم مریضم دیگه زیاد زنده نمیمونم
دیانا: خب به این یکی هم همین دروغُ بگو
نیکا:آخه دیگه دوس ندارم از این قرارا برم میخوام یه جوری کلا قاعِلَرو ختم بدم
دیانا:چطوره که یه پسر جور کنی جای دوس پسرتو بازی کنه
نیکا:فکر خوبیه ولی چجوری یکی پیدا کنم قابل اعتماد باشه؟
دیانا:به اینجاش فکر نکردم چجوری
نیکا:ولش اصلا شما برین خوش بگذرونین من حالا سر این یدونه قرار میرم ببینم چی میشه
پانیذ:مطمئنی؟
نیکا:آره بابا
دیانا:نه بابا ما بدون تو کجا بریم فوقش یه روز دیگه میریم
نیکا:مشکلی نیست آخه شما برین
مهشاد:بچه ها حداقل بعد کار بریم یه ناهار بخوریم گشنمه
پانیذ:باش شکمو😂
نیکا،دیانا:😂
ادامه شو میزارم منتظر باشین؟
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•..............................💜..............................•
دیانا:رفتیم نشستیم رو یدونه از میزا و شروع کردیم به طراحی لباس
(یک ساعت بعد)
پانیذ:یسسس تموم شد(با صدای بلند)
نیکا:هیس الان اون هستی میاد تو اتاق
مهشاد:خیلیم چِش دیدنشو داریم
دیانا:منشییه اسمش هستیه؟
پانیذ:آره چطور؟
دیانا:منم چِش دیدنشو ندارم دخترهی نچسب فکر میکنم خودشو میگیره
پانیذ:دقیقا درست فکر میکنی
مهشاد:ولش بابا چرا داریم حرفشو میزنیم
دیانا:حالا طرحُ تا کجا کشیدین
نیکا:یطرف آستینش مونده
دیانا:خب بکشین بریم طرحهامونو بدیم
پانیذ:عجله نکنین برینین تو طرح
مهشاد:ما عِین تو نیستیم پانیذ خانم
پانیذ:من؟
نیکا:بسه دعوا نکنین
*چن مین بعد*
نیکا:تموم شد،بریم بدیم طرحمونو
دیانا،پانیذ،مهشاد:بریم
دیانا:رفتیم طبقه دوم طرحهامونو دادیم به رئیس اومدیم طبقه اول رفتیم تو اتاق نشستیم رو صندلی که پانیذ گفت:
پانیذ:بچهها بعد کارمون بریم ناهار بخوریم
دیانا:اوکی
مهشاد:منم موافقم
نیکا:فکر نکنم من بتونم بیام
پانیذ:چرا؟
نیکا:همونطور که همتون میدونین بازم بابام میخواد منو بفرسته واسه قرار از پیش تعیین شده
دیانا:بازم
نیکا:آره
مهشاد:چرا دلت نمیخواد بری به بابات نمیگی؟
نیکا:بابام میگه باید سریع تر ازدواج کنی
پانیذ:چه بد
مهشاد:تا الان چند تا از این قرارا رفتی؟
نیکا:۳تا
دیانا:اون سه تارو چجوری پیچوندی؟
نیکا:با دروغ
پانیذ:چه دروغی گفتی حالا
نیکا:گفتم مریضم دیگه زیاد زنده نمیمونم
دیانا: خب به این یکی هم همین دروغُ بگو
نیکا:آخه دیگه دوس ندارم از این قرارا برم میخوام یه جوری کلا قاعِلَرو ختم بدم
دیانا:چطوره که یه پسر جور کنی جای دوس پسرتو بازی کنه
نیکا:فکر خوبیه ولی چجوری یکی پیدا کنم قابل اعتماد باشه؟
دیانا:به اینجاش فکر نکردم چجوری
نیکا:ولش اصلا شما برین خوش بگذرونین من حالا سر این یدونه قرار میرم ببینم چی میشه
پانیذ:مطمئنی؟
نیکا:آره بابا
دیانا:نه بابا ما بدون تو کجا بریم فوقش یه روز دیگه میریم
نیکا:مشکلی نیست آخه شما برین
مهشاد:بچه ها حداقل بعد کار بریم یه ناهار بخوریم گشنمه
پانیذ:باش شکمو😂
نیکا،دیانا:😂
ادامه شو میزارم منتظر باشین؟
۶.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.