پارت چهارم
#پارت_چهارم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•..............................💜..............................•
(چند ساعت بعد)
دیانا:بریم واسه ناهار؟
نیکا:منم اسنپ بگیرم برم سر قرار
دیانا:حیف شد باهامون نمیایی
نیکا:خودمم دلم میخواست بیام ولی نمیشه دیگه
نیکا:من دیگه برم بیرون منتظر اسنپ
پانیذ،مهشاد،دیانا:باش خدافظ
دیانا:بریم خونهی من؟
مهشاد:خونهی تو؟مگه تنهایی زندگی میکنی؟
دیانا:آره
پانیذ:خوش به حالت تنها زندگی میکنی من مامان بابام راضی نمیشن چجوری مامان باباتُ راضی کردی؟
دیانا:راستش من مامان بابام مردن
پانیذ:وای نمیخواستم ناراحتت کنم
دیانا:مشکلی نیست
مهشاد،پانیذ:خدا بیامرزتشون
دیانا:خدا رفتگان شماهم بیامرزه،حالا ولش بریم واسه ناهار
مهشاد:آره بریم منم گشنمه
پانیذ:منم اسنپ میگیرم
دیانا:باش پس خونهی من دیگه
پانیذ:میگم یروز دیگه بریم خونهی تو که نیکا هم باشه باهم خوش بگذرونیم
مهشاد:پس بریم رستورانی جایی ناهار بخوریم
پانیذ،دیانا:اوکی
ببخشید کمه واقعا حال ندارم دیگه تایپ کنم تازه از بیرون اومدم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•..............................💜..............................•
(چند ساعت بعد)
دیانا:بریم واسه ناهار؟
نیکا:منم اسنپ بگیرم برم سر قرار
دیانا:حیف شد باهامون نمیایی
نیکا:خودمم دلم میخواست بیام ولی نمیشه دیگه
نیکا:من دیگه برم بیرون منتظر اسنپ
پانیذ،مهشاد،دیانا:باش خدافظ
دیانا:بریم خونهی من؟
مهشاد:خونهی تو؟مگه تنهایی زندگی میکنی؟
دیانا:آره
پانیذ:خوش به حالت تنها زندگی میکنی من مامان بابام راضی نمیشن چجوری مامان باباتُ راضی کردی؟
دیانا:راستش من مامان بابام مردن
پانیذ:وای نمیخواستم ناراحتت کنم
دیانا:مشکلی نیست
مهشاد،پانیذ:خدا بیامرزتشون
دیانا:خدا رفتگان شماهم بیامرزه،حالا ولش بریم واسه ناهار
مهشاد:آره بریم منم گشنمه
پانیذ:منم اسنپ میگیرم
دیانا:باش پس خونهی من دیگه
پانیذ:میگم یروز دیگه بریم خونهی تو که نیکا هم باشه باهم خوش بگذرونیم
مهشاد:پس بریم رستورانی جایی ناهار بخوریم
پانیذ،دیانا:اوکی
ببخشید کمه واقعا حال ندارم دیگه تایپ کنم تازه از بیرون اومدم
۴.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.