پارت ۹۷

جونگ‌کوک به پشت دراز کشیده بود.
ات آرام به پهلو چرخید، رو به جونگ‌کوک، خودش را جمع کرد و با حالت لوسی سرش را کمی پایین انداخت.

جونگ‌کوک بعد از چند ثانیه نگاه کردن، به آرامی سمتش چرخید و دستش را گذاشت روی سر ات.
با همان لحن سرد و آرام پرسید:
– «از خودت بگو.»

ات چشم‌هایش را ریز کرد:
– «چی بگم؟»

جونگ‌کوک آرام‌تر زمزمه کرد:
– «هرچی.»

ات کمی مکث کرد، بعد خیلی ساده گفت:
– «خب… بیست‌وچهار سالمه. پدر و مادرم فوت کردن. پیش عموم زندگی می‌کنم. رنگ مورد علاقه‌م—»

جونگ‌کوک سریع حرفش را برید:
– «نه. اینا مهم نیست. به من از غمت بگو… رنگ مورد علاقتو هرکسی می‌تونه بدونه.»

سکوتی کوتاه بینشان افتاد. نگاه ات در تاریکی اتاق کمی لرزید.
نفس عمیقی کشید و آرام گفت:
– «باشه… وقتی بچه بودم… توی خواب، پدر و مادرم رو مسموم کردن. کشتنشون…»

صدایش کمی شکست.
– «منو بزور عموم گردن گرفت. مجبور شدم پیش اون زندگی کنم. هیچ‌وقت دنبالشون نرفت… دنبال قاتلای پدر و مادرم. من… من مجبور شدم خودم وارد این دنیای کثیف مافیا بشم.»

برای چند لحظه ساکت شد، بعد محکم‌تر ادامه داد:
– «و الان… خیلی نزدیک شدم. نزدیک به اینکه پیداش کنم… قاتلی که زندگی منو جهنم کرد.»

جونگ‌کوک هیچ نگفت. فقط دستش محکم‌تر روی سر ات نشست، انگار بی‌صدا می‌خواست بهش بگه که تنها نیست.
دیدگاه ها (۰)

پارت ۹۸

پارت ۹۹

پارت ۹۶

پارت ۹۵

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

black flower(p,307)

#سناریو وقتی داری تو اشپزخونه اهنگ نرو مریم رو میخونی واکنشش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط