پارت ۹۸

جونگ‌کوک با صدایی آرام گفت:
– «الان فک کنم داریم مجبور می‌شیم کاری که نمی‌خوایم رو انجام بدیم.»

ات نیم‌نگاهی به او انداخت و با همان لحن سرد و آرام جواب داد:
– «فکر کنم اگه الان انجامش ندیم… مجبور می‌شم دوباره سیلی پدربزرگتو بچشم.»

جونگ‌کوک لحظه‌ای سکوت کرد. نگاهش روی پای ات افتاد، بعد با تردید گفت:
– «آخه پات وضعش خرابه.»

ات کمی شانه بالا انداخت.
– «من خوبم.»

جونگ‌کوک دیگر منتظر جوابی نشد. ناگهان روی ات خم شد، نگاهش جدی و صدایش آرام‌تر از همیشه بود:
– «اون موقع که مست بودی… گفتی اولین بوس‌تو با کسی تجربه نکردی. دلت می‌خواد با من تجربش کنی؟»

ات، با چشم‌هایی که در تاریکی کمی لرزیدند، بی‌هیچ هیجان خاصی زمزمه کرد:
– «فکر کنم کس دیگه‌ای نباشه که دلم بخواد اولینمو باهاش تجربه کنم.»

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید، آرام‌تر شد، و نزدیک‌تر رفت.
– «با اجازه.»

و لب‌هایش را روی لب‌های ات گذاشت.

(پرش زمانی – بعد از اس‌مات)

جونگ‌کوک روی تخت دراز کشیده بود، کنار ات. کمی سرش را چرخاند و آرام پرسید:
– «حالت خوبه؟»

ات چشم‌های نیمه‌بسته‌اش را باز کرد و سرد جواب داد:
– «خوبم.»

بعد خودش را جمع کرد، پشت به جونگ‌کوک. سکوتی سنگین بینشان نشست. جونگ‌کوک آرام به پهلو چرخید، پشتش را به ات کرد، و یک نفس عمیق کشید. در دلش، با وجود آرامش ظاهری، شعله‌ای کوچک از خوشحالی روشن شد… خوشحال از اینکه مطمئن شده ات دختر بوده.
دیدگاه ها (۱۳)

پارت ۹۹

پارت ۱۰۰

پارت ۹۷

پارت ۹۶

هنرمند کوچولوی من

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟒ات رو تخت نشسته بود، نفس‌هاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط