پارت چهارم ترس
پارت چهارم رمان زمان قتلـ
ادامه فصل دوم یکی در خانه شماست!
مایک: دیدم ماری و ا/ت نیومدن رفتم بیرون دیدم داشتن با هفتا پسر حرف میزدن فک کردم مزاحمشون شدن⁉️رفتم یقه یکیو گرفتم از که از پشت ناری گفت
ماری: مایک چرا اینحوری میکنی اون یونگی
مایک: عه!! چرا زودتر نگفتی من فک کردم مزاحمه
یونگی: عیبی نداره داداش میزارم به حساب دلتنگی فراوانت😂
مایک: وای شوگا واقعا منو ببخش نمفهمیدم
شوگا عیبی نداره ☺️
مایک: عه راستی سلام یادم رفتم سلام شما اینجا چیکار میکنید
جیمین:برای ادامه تحصیل اومدیم اینجا
مایک:دلم براتون تنگ شده بود شما مث داداشم بودین
کوک: وای بیا بغلم
ماری:ایشش مایک خیر سرت سی سالته
مایک: چ ربطی داره ادمه شصت ساله هم عاطفه داره
ا/ت: خب دیگه فردا صب زود باید بریم دانشگاه نمی خواید برید بخوابید
ته: گل گفتی بریم دیگه
جین: اره بریم بای بای فردا میبینیمتون
ماری و ا/ت و مایک: شب خوش
"صبح روز بعد"
ماری: ا/ت. ........... ا/ت بلند شو دانشگاه دیر شد ها
ا/ت: هوممم😴😴
ماری: بلللللند شوووو دیگه
ا/ت: باشه باشه
ماری: ببین من میرم پایین لقمه بگیرم با خودمون ببریم دانشگاه توام لباساتو بپوش
ا/ت: ماری رفت بیرون پرده های اتاقم نزد بود کنار همش احساس میکردم شبه
گوشیمو نگاه کردم ساعت6:6دقیقه بود ما باید 6:25مدرسه باشیم بلند شدم رقتم دستشویی اتاق ماری و صورتمو شستم و مسواک زدم
اومدم بیرون چمدون لباسایی که ماری دیشب برام از خونه خودم جمع کرده بودو باز کردم یه شلوار مام استایل صورتی کردم با یه بلوز صورتی و سفید که تا روی کمرم بود کتونی سفید پوشیدم چتریامو اتو کشیدمو موهامو دم اسبی بستم و یه رژ نامحصوص صورتی زدم یکم عطر زدم و کوله پشتی اسپرت صورتیمو برداشتم
و رفتم پایین ماری من اومدم
ژاکلین(مامان ماری): صبحت بخیر دخترم حالت بهتره
ا/ت: سلام خاله صبح شمام بخیر بله بهترم
ماری: خیله خوب خود شیرین بیا بریم دیگه
ا/ت: 🩸😮🤬
مایک: وای ساعت 6:35بدویید
ا/ت: وایییی دیر شید بریم
(فضای دانشگاه)
دانش اموزا:وای یعنی چی شده ای وای چرا استاد نیومد
ته: بچه ها چی شده
هوپی: دودقیقه سرتو از گوشی بیار بیرون میفهمی
ته: خب اوردم بیرون دیکه بیگید
جین: مدیر و معاون و چند تا از دانشاموزا نیست
ته: خب نباشن
هوپی: میگم دیگه اینقدر سرت ت گوشیه مغذ پرواز کرده رفته
ته: هوپی😡
هوپی: یکم زیاد مبالغه کردم
مایک: خب خواهران گل رسیدین با زحمت پیاده شید
ماری: اوکی ولی دستم بهت میرسه
مایک: تو همین خیال باش
ا/ت: ماری چ اتفاقی افتاده
ماری: واااا چی شده چرا همه پچ پچ شونه همه بهم رخته و گریون و وخشت زدن
ا/ت: بیا بریم سر کلاس میفهمیم
(توی کلاسن الان)
کوکی: عه ا/ت ماری سلام خوبین
ا/ت: سلام کوکی چی شده
کوک
ادامه فصل دوم یکی در خانه شماست!
مایک: دیدم ماری و ا/ت نیومدن رفتم بیرون دیدم داشتن با هفتا پسر حرف میزدن فک کردم مزاحمشون شدن⁉️رفتم یقه یکیو گرفتم از که از پشت ناری گفت
ماری: مایک چرا اینحوری میکنی اون یونگی
مایک: عه!! چرا زودتر نگفتی من فک کردم مزاحمه
یونگی: عیبی نداره داداش میزارم به حساب دلتنگی فراوانت😂
مایک: وای شوگا واقعا منو ببخش نمفهمیدم
شوگا عیبی نداره ☺️
مایک: عه راستی سلام یادم رفتم سلام شما اینجا چیکار میکنید
جیمین:برای ادامه تحصیل اومدیم اینجا
مایک:دلم براتون تنگ شده بود شما مث داداشم بودین
کوک: وای بیا بغلم
ماری:ایشش مایک خیر سرت سی سالته
مایک: چ ربطی داره ادمه شصت ساله هم عاطفه داره
ا/ت: خب دیگه فردا صب زود باید بریم دانشگاه نمی خواید برید بخوابید
ته: گل گفتی بریم دیگه
جین: اره بریم بای بای فردا میبینیمتون
ماری و ا/ت و مایک: شب خوش
"صبح روز بعد"
ماری: ا/ت. ........... ا/ت بلند شو دانشگاه دیر شد ها
ا/ت: هوممم😴😴
ماری: بلللللند شوووو دیگه
ا/ت: باشه باشه
ماری: ببین من میرم پایین لقمه بگیرم با خودمون ببریم دانشگاه توام لباساتو بپوش
ا/ت: ماری رفت بیرون پرده های اتاقم نزد بود کنار همش احساس میکردم شبه
گوشیمو نگاه کردم ساعت6:6دقیقه بود ما باید 6:25مدرسه باشیم بلند شدم رقتم دستشویی اتاق ماری و صورتمو شستم و مسواک زدم
اومدم بیرون چمدون لباسایی که ماری دیشب برام از خونه خودم جمع کرده بودو باز کردم یه شلوار مام استایل صورتی کردم با یه بلوز صورتی و سفید که تا روی کمرم بود کتونی سفید پوشیدم چتریامو اتو کشیدمو موهامو دم اسبی بستم و یه رژ نامحصوص صورتی زدم یکم عطر زدم و کوله پشتی اسپرت صورتیمو برداشتم
و رفتم پایین ماری من اومدم
ژاکلین(مامان ماری): صبحت بخیر دخترم حالت بهتره
ا/ت: سلام خاله صبح شمام بخیر بله بهترم
ماری: خیله خوب خود شیرین بیا بریم دیگه
ا/ت: 🩸😮🤬
مایک: وای ساعت 6:35بدویید
ا/ت: وایییی دیر شید بریم
(فضای دانشگاه)
دانش اموزا:وای یعنی چی شده ای وای چرا استاد نیومد
ته: بچه ها چی شده
هوپی: دودقیقه سرتو از گوشی بیار بیرون میفهمی
ته: خب اوردم بیرون دیکه بیگید
جین: مدیر و معاون و چند تا از دانشاموزا نیست
ته: خب نباشن
هوپی: میگم دیگه اینقدر سرت ت گوشیه مغذ پرواز کرده رفته
ته: هوپی😡
هوپی: یکم زیاد مبالغه کردم
مایک: خب خواهران گل رسیدین با زحمت پیاده شید
ماری: اوکی ولی دستم بهت میرسه
مایک: تو همین خیال باش
ا/ت: ماری چ اتفاقی افتاده
ماری: واااا چی شده چرا همه پچ پچ شونه همه بهم رخته و گریون و وخشت زدن
ا/ت: بیا بریم سر کلاس میفهمیم
(توی کلاسن الان)
کوکی: عه ا/ت ماری سلام خوبین
ا/ت: سلام کوکی چی شده
کوک
۳۲.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.