مخمور و غمزده

مخمور و غمزده
روی سکو می‌نشینم
و روح عریانم
پله های زیرزمین را
یکی یکی
بالا می‌آید
حکایتی است
هر بار که به هم می‌رسیم
ترکهای تازه ای
روی پوست‌ام می‌روید
و فکر می‌کنم
مگر من چند وجب‌ام؟
#آرزو_نوری
دیدگاه ها (۱)

آنچه بر شانه‌های این قوم می‌روداستخوان‌های خشکیده من استواما...

به هیچ سلامیجواب نمی‌دهممی نشینمتا بیایی#آرزو_نوری

دیشبدرخت رابه قتل رساندندصدای افتادنش را شنیدمو کشیده شدنش ر...

یاد تو می افتمآسمان اخم می کندابرها به هم می رسندباران می گی...

میدانی؟ همه ی اینها نقشه بود. تا روزی از تمام آن ستاره های ف...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط