باورت نمیشود

باورت نمی‌شود
با همین انگشتانِ ظریفی که
بارها و بارها برای تو نوشته‌ام
چه مشت‌هایی که به دیوار اتاقم کوبیده‌ام

باورت نمی‌شود
همین چشم‌هایی که خیره و مات به تو می‌نگریست
چه شب‌ها که بی تو گریست...

باورت می‌شود تنهایی‌ام را؟!
لمس می‌کنی آوارگی‌ام را؟!
که بعد از تو
دلم پرسه می‌زند در خاطراتت
آن هم، شب‌ها!!

حال، دل من را صفت داده‌اند
«شب‌گرد تنها»
دیدگاه ها (۷)

به نبودنت...از کنار که نگاه میکنمچشم هایت...مهربانتر از روزه...

اشتباه از من بودکه یواشکی دوستت داشتم.که نگفتم دوستت دارمکه ...

ساعت هانگاهت می کنم اماتو دیگر خط نگاهتبا من یکی نیستشنیدم ز...

همیشه چیزهایی را که نداشته امبیشتر دوست داشته ام،همچون تو که...

وقتی حاملی

چهار ۲ _ فریب دنیلسال های نوجوانی لیندا با لبخندهای دنیل شکل...

پارت : ۳۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط