متعلق به او
#متعلقبهاو
#part54
پرستارا دخترک رو بردن و کوک تا یه جایی دنبالشون رفت ولی از یه جا بعد نتونست بره و جلو در وایستاد ته دستشو رو شونه کوک گذاشت کوک به طرف برگشت و خودشو تو بغل ته انداخت ته هم دستشو رو سر کوک گذاشت
×هی پسر گریه چرا میکنی اون حالش خوب میشه
_داشتم از دستش میدادم ممکنه بود آخرین نفسام باشه
×حالا که حالش کم و بیش خوبه خودتو جمع و جور کن مرده گنده سئول ببینه حتما ناراحت میشه
کوک از بغل ته در اومد
....
پرستار دست سوخته کوک رو پانسمان کرد رویه دستش سوخته بود و باد کرده بود و قرمز شده بود نمیشد پانسمانش نکرد دستش با گاز استریل بسته شده بود
پرستار:بهتون پماد میدم جناب جئون
_من هنوز نمیتونم همسرمو ببینم
پرستار:باید از دکترشون اجازه بگیرید
کوک بلند شد و از اتاق بیرون رفت و با دیدن مردی که از اتاق بیرون اومد به طرفش رفت
_ببخشید همسرم حالش خوبه؟
دکتر:شما همراهه ایشونید؟
_بله حالش خوبه میتونم ببینمش؟
دکتر:دود زیاد باعث شده ریه هاشو ازیت کنه سوختگی سطحی رو کمرشه و شدیده مجبور شدیم بهش اکسیژن وصل کنیم
_ا الان میتونم ببینمش؟
دکتر:منتقلش کنیم به بخش حتما
_هوفف باشه
کوک رو صندلی نشست که سئول رو آوردن بیرون سئول انگوشتشو بالا آورد چون چشماش باز بود کوک دستشو رو دست سئول گذاشت ولی طولی نکشید رد شد و رفت
.....
+کوک خفم کردی انقدر بهم کمپوت سیب دادی
_نشنیدی دکتر چی گفت؟ضعیف شدی عا کن
سئول دهنشو باز کرد و کوک سیب رو تو دهن سئول گذاشت
+گفت ضعیف شدی نگفت کمبود سیب داری سه روزه داری بهم....
کوک لبایه سئول رو محکم بوسید و بعد جدا شد
_کوچولو غر غرو من
+من کی غر زدم
.......
یک ماه از اون اتفاق گذشته بود اون دوتا باهم ازدواج کردن امشبم جشن تولد دختر آقای لی بود و اون دونفر هم دعوت شده بودن
_عزیزم آماده ای
+اومدم
سئول از اتاق بیرون اومد لباس قرمزش زیادی به پوست بدنش میومد
_خیلی خوشگل شدی
+واقعا؟فکر میکردم بد شدم میدونی بخاطر....
_میدونم میدونم عزیزدلم واسه من مهم نیست تو همه جوره خوشگلی
سئول لبخندی و هردو راه افتادن به سمت محل تولد بعد از پنج دقیقه رسیدن
....خوش اومدید جناب جئون لطفا کتتونو بدید به من
کوک کتشو در آورد به خدمتکار داد و دوباره دست سئول رو گرفت و راه افتادن که آقای لی و جینا اومدن سمتشون
_سلام عمو
+سلام
آقای لی:خیلی خوش اومدید
جینا:خوش اومدی کوکی
+ببخشید؟(ابروشو بالا داد)
آقای لی:بفرمایید بشینید یه جا
هردو لبخند زدن و رفتن رو یه صندلی نشستن سئول دستشو زیر چونش گذاشته بود و به دور و اطراف نگاه میکرد
#part54
پرستارا دخترک رو بردن و کوک تا یه جایی دنبالشون رفت ولی از یه جا بعد نتونست بره و جلو در وایستاد ته دستشو رو شونه کوک گذاشت کوک به طرف برگشت و خودشو تو بغل ته انداخت ته هم دستشو رو سر کوک گذاشت
×هی پسر گریه چرا میکنی اون حالش خوب میشه
_داشتم از دستش میدادم ممکنه بود آخرین نفسام باشه
×حالا که حالش کم و بیش خوبه خودتو جمع و جور کن مرده گنده سئول ببینه حتما ناراحت میشه
کوک از بغل ته در اومد
....
پرستار دست سوخته کوک رو پانسمان کرد رویه دستش سوخته بود و باد کرده بود و قرمز شده بود نمیشد پانسمانش نکرد دستش با گاز استریل بسته شده بود
پرستار:بهتون پماد میدم جناب جئون
_من هنوز نمیتونم همسرمو ببینم
پرستار:باید از دکترشون اجازه بگیرید
کوک بلند شد و از اتاق بیرون رفت و با دیدن مردی که از اتاق بیرون اومد به طرفش رفت
_ببخشید همسرم حالش خوبه؟
دکتر:شما همراهه ایشونید؟
_بله حالش خوبه میتونم ببینمش؟
دکتر:دود زیاد باعث شده ریه هاشو ازیت کنه سوختگی سطحی رو کمرشه و شدیده مجبور شدیم بهش اکسیژن وصل کنیم
_ا الان میتونم ببینمش؟
دکتر:منتقلش کنیم به بخش حتما
_هوفف باشه
کوک رو صندلی نشست که سئول رو آوردن بیرون سئول انگوشتشو بالا آورد چون چشماش باز بود کوک دستشو رو دست سئول گذاشت ولی طولی نکشید رد شد و رفت
.....
+کوک خفم کردی انقدر بهم کمپوت سیب دادی
_نشنیدی دکتر چی گفت؟ضعیف شدی عا کن
سئول دهنشو باز کرد و کوک سیب رو تو دهن سئول گذاشت
+گفت ضعیف شدی نگفت کمبود سیب داری سه روزه داری بهم....
کوک لبایه سئول رو محکم بوسید و بعد جدا شد
_کوچولو غر غرو من
+من کی غر زدم
.......
یک ماه از اون اتفاق گذشته بود اون دوتا باهم ازدواج کردن امشبم جشن تولد دختر آقای لی بود و اون دونفر هم دعوت شده بودن
_عزیزم آماده ای
+اومدم
سئول از اتاق بیرون اومد لباس قرمزش زیادی به پوست بدنش میومد
_خیلی خوشگل شدی
+واقعا؟فکر میکردم بد شدم میدونی بخاطر....
_میدونم میدونم عزیزدلم واسه من مهم نیست تو همه جوره خوشگلی
سئول لبخندی و هردو راه افتادن به سمت محل تولد بعد از پنج دقیقه رسیدن
....خوش اومدید جناب جئون لطفا کتتونو بدید به من
کوک کتشو در آورد به خدمتکار داد و دوباره دست سئول رو گرفت و راه افتادن که آقای لی و جینا اومدن سمتشون
_سلام عمو
+سلام
آقای لی:خیلی خوش اومدید
جینا:خوش اومدی کوکی
+ببخشید؟(ابروشو بالا داد)
آقای لی:بفرمایید بشینید یه جا
هردو لبخند زدن و رفتن رو یه صندلی نشستن سئول دستشو زیر چونش گذاشته بود و به دور و اطراف نگاه میکرد
۱۴.۸k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.