پارت25
هنوز تو فکرش بودم<br>
دیدم کوک خوابه و مثل قبلا از خواب نپریدع<br>
ینی بخاطر خونش بوده اون کابوسا؟ ینی بخاطر پول حروم باباشه؟ ینی؟ <br>
نمیدونم بهتره قضاوت نکنم!؟ <br>
هممم<br>
دیدم خیلی کیوت خوابه<br>
نمیدونم بک بزنم یا نه<br>
اما میدونم اخرش خوب تموم نمیشه<br>
داشتم فکر میکردم ک گوشیه کوک زنگ خورد<br>
سیوش(عشقم) <br>
اولش فکر کردم کاپشه اما وقتی جواب دادم<br>
صدایه ناهیون ک با گریه بود به گوشم خورد<br>
ناهیون: داداشی هیق. <br>
رفتم بیرون اروم گفتم: جانم عزیزم من تهیونگم چی شده؟<br>
ناهیون: داداش هیق تهیونگ هیق<br>
جانم گریه نکن چیشده؟ <br>
ناهیون: بابام هیق منو زد هیق بعد انداختم هیق تویه پارک هیق<br>
کدوم پارک بگو خودمو برسونم<br>
ادرس داد بدون این ک به کوک بگم بدو بدو رفتم ناهیون رو اوردم<br>
ناهیون سفت بغلم کرده بود<br>
گریه نکن باشه؟ داداشی ببینه گریه میکنی ناراحت میشه<br>
بردمش بالا<br>
ناهیون بدو بدو رفت سمت کوک خودشو تویه بغل کوک جا کرد<br>
جونگکوک چشم هاشو باز کرد<br>
ناهیون رو دیدو تعجب کرد<br>
_قشنگه من! <br>
ناهیون~<br>
~داداشییییی<br>
همو بغل کردن<br>
پرش زمانی<br>
کوک عصبی داشت به پدرش فحش میداد<br>
_مرتیکه عوضیی! <br>
کوک اروم باش بچه اینجاست<br>
_هوففف نمیتونممم(با داد)<br>
منم با داد گفتم: اروم باش میگم الان میمیری خودم پدرشو در میارم اه<br>
_باشه هوووفففف<br>
فردا ساعت10 شب<br>
قرار بود تنها به خونه پدر کوک برم<br>
ادرس رو گرفتم<br>
پدر کوک در به در دنبال ناهیون بود<br>
با پوزخندی وارد خونش شدم منو دید<br>
*بچم بچم؟؟ بچم کوووو؟ <br>
از من میپرسی؟(خنده مرموزانه) <br>
*میدونم پیش توعه یا اون کثافت<br>
رفتم جلویه پدر کوک محکم زدم تویه گوشش گفتم: گفته بودم یک بار دیگه بلایی سرشون بیاری یه کاری میکنم که بعدا پشیمون شم؟ مگه نه؟ <br>
پدر کوک دستور داد منو بگیرن<br>
وای ترسیدم اقای جئون <br>
تو اگه تخمشو داشتی خودت میومدی جلو من باباتم میکشم چه برسه این حیف نونا<br>
خندیدم<br>
بعد همشونو جر دادم<br>
بهتره دیگه سمتشون نباشی<br>
اووو راستی گفته بودم من روانیم؟؟؟ <br>
خندیدم<br>
شب خوش اقای جئون کوچولو <br>
رفتم بیرون<br>
گوشه لبم خونی بود<br>
برگشتم سمت خونه<br>
حس گودرت سر تا سره بدنمه کوک<br>
کوو با هیجان گوش میدادو ذوق میکرد<br>
حال کردی؟ <br>
_من بودم خارشونو می... <br>
باشههه بچه اینجاست<br>
خندیدیم<br>
ناهیون پرید بغلم<br>
~مرسی<br>
اروم سرشو بوسیدمو گفتم: خواهش کوچولو<br>
عاها راستی ناهیون اگه گفتی واست چی خریدم؟؟؟ <br>
~چیییی؟ <br>
موچییییییی توت فرنگیییییی<br>
هنوز یادم بود خیلی دوست داشتی<br>
~وایییییی کبنینقخقخبنبنا دژ تبننیبنقم مرسییییی<br>
سفت بغلم کرد<br>
خندیدیم<br>
بهش دادم نشست داشت کارتون میدیدو میخورد من رفتم بالا<br>
ادامه دارد..
دیدم کوک خوابه و مثل قبلا از خواب نپریدع<br>
ینی بخاطر خونش بوده اون کابوسا؟ ینی بخاطر پول حروم باباشه؟ ینی؟ <br>
نمیدونم بهتره قضاوت نکنم!؟ <br>
هممم<br>
دیدم خیلی کیوت خوابه<br>
نمیدونم بک بزنم یا نه<br>
اما میدونم اخرش خوب تموم نمیشه<br>
داشتم فکر میکردم ک گوشیه کوک زنگ خورد<br>
سیوش(عشقم) <br>
اولش فکر کردم کاپشه اما وقتی جواب دادم<br>
صدایه ناهیون ک با گریه بود به گوشم خورد<br>
ناهیون: داداشی هیق. <br>
رفتم بیرون اروم گفتم: جانم عزیزم من تهیونگم چی شده؟<br>
ناهیون: داداش هیق تهیونگ هیق<br>
جانم گریه نکن چیشده؟ <br>
ناهیون: بابام هیق منو زد هیق بعد انداختم هیق تویه پارک هیق<br>
کدوم پارک بگو خودمو برسونم<br>
ادرس داد بدون این ک به کوک بگم بدو بدو رفتم ناهیون رو اوردم<br>
ناهیون سفت بغلم کرده بود<br>
گریه نکن باشه؟ داداشی ببینه گریه میکنی ناراحت میشه<br>
بردمش بالا<br>
ناهیون بدو بدو رفت سمت کوک خودشو تویه بغل کوک جا کرد<br>
جونگکوک چشم هاشو باز کرد<br>
ناهیون رو دیدو تعجب کرد<br>
_قشنگه من! <br>
ناهیون~<br>
~داداشییییی<br>
همو بغل کردن<br>
پرش زمانی<br>
کوک عصبی داشت به پدرش فحش میداد<br>
_مرتیکه عوضیی! <br>
کوک اروم باش بچه اینجاست<br>
_هوففف نمیتونممم(با داد)<br>
منم با داد گفتم: اروم باش میگم الان میمیری خودم پدرشو در میارم اه<br>
_باشه هوووفففف<br>
فردا ساعت10 شب<br>
قرار بود تنها به خونه پدر کوک برم<br>
ادرس رو گرفتم<br>
پدر کوک در به در دنبال ناهیون بود<br>
با پوزخندی وارد خونش شدم منو دید<br>
*بچم بچم؟؟ بچم کوووو؟ <br>
از من میپرسی؟(خنده مرموزانه) <br>
*میدونم پیش توعه یا اون کثافت<br>
رفتم جلویه پدر کوک محکم زدم تویه گوشش گفتم: گفته بودم یک بار دیگه بلایی سرشون بیاری یه کاری میکنم که بعدا پشیمون شم؟ مگه نه؟ <br>
پدر کوک دستور داد منو بگیرن<br>
وای ترسیدم اقای جئون <br>
تو اگه تخمشو داشتی خودت میومدی جلو من باباتم میکشم چه برسه این حیف نونا<br>
خندیدم<br>
بعد همشونو جر دادم<br>
بهتره دیگه سمتشون نباشی<br>
اووو راستی گفته بودم من روانیم؟؟؟ <br>
خندیدم<br>
شب خوش اقای جئون کوچولو <br>
رفتم بیرون<br>
گوشه لبم خونی بود<br>
برگشتم سمت خونه<br>
حس گودرت سر تا سره بدنمه کوک<br>
کوو با هیجان گوش میدادو ذوق میکرد<br>
حال کردی؟ <br>
_من بودم خارشونو می... <br>
باشههه بچه اینجاست<br>
خندیدیم<br>
ناهیون پرید بغلم<br>
~مرسی<br>
اروم سرشو بوسیدمو گفتم: خواهش کوچولو<br>
عاها راستی ناهیون اگه گفتی واست چی خریدم؟؟؟ <br>
~چیییی؟ <br>
موچییییییی توت فرنگیییییی<br>
هنوز یادم بود خیلی دوست داشتی<br>
~وایییییی کبنینقخقخبنبنا دژ تبننیبنقم مرسییییی<br>
سفت بغلم کرد<br>
خندیدیم<br>
بهش دادم نشست داشت کارتون میدیدو میخورد من رفتم بالا<br>
ادامه دارد..
۳.۷k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.