پارت

#پارت15
بدون هیچ حرفی از خونه بیرون اومدم میخواستم سمت آسانسور برم که به شدت یه نفر بهم بر خورد کرد.
با حرص اون دختر رو از خودم جدا کردم یکی از خدمتکارا بود.
کاری جز سر به هوایی بلد نبود.
رزا:
وای ببخشید آقا ندیدمتون
آرش:
صد بار بهم گفتم حواستو جمع کن نگفتم؟
سرشو پایین انداخت مظلوم گفت:
ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
با حرص دستمو تو موهام کشیدم:
باشه میتونی بری
به سرعت از کنارم رد شد, سری به نشونه ی تاسف تکون دادم دکمه آسانسور رو زدم.

(مهسا)
تو خونه نشسته بودم داشتم کتاب های درسی مو میخوندم میخوام واسه زندگیم تصمیم بگیرم , میخوام کنکور شرکت کنم اما فعلا نمیخوام کسی چیزی از این تصمیمم بفهمه.حتی پدر و مادرم!
حدود دو ساعتی بود که داشتم درس میخوندم حسابی خسته شده بودم خب طبیعی بود بعد از دوسال شروع کردم به درس خوندن.
کتابامو جمع کردم برای اینکه کسی نبینه توی کمد لباسام گذاشتم.

یه نفس عمیق کشیدم آینده ایی بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنه.
(اما زهی خیال باطل)
مامان: مهسا مهسا
باز چیشده که مامان داره داد میزنه من یه روز خوش تو زندگیم ندارم.
مهسا: بله ؟
مامان: بیا اینجا.
از اتاق بیرون رفتم نگاهمو تو خونه چرخوندم تو هال نبود پس حتما تو آشپزخونه س

رفتم آشپزخونه مامان پشتش به من بود داشت غذا درست میکرد.
مهسا:
مامان کارم داشتی؟
مامان رو کردم سمتم:
آره کاهو و کلم ها رو از یخچال در بیار بشور بعد بشین سالاد درست کن.
مهسا:
مهمون داریم؟
مامان: آره عمه و عموت با خانوادشون میخوان بیان.
یه لبخند اومد رو لبام بهتر از این نمیشه.
از تو یخچال کاهو و کلمو در آوردم و......

(حسام )
حسابی قاطی کرده بودم وقتی مامانم گفت واسه مهسا خاستگار اومده تنها کارس که تو اون لحظه تونستم انجام بدم این بود که از خونه بیام بیرون.
کاش تهران بودم اون وقت اون پسر رو میکشمتم به چه حقی رفته خواستگاری مهسا به چه حقی.
سر راهم یاشار رو دیدم بی توجه بهش از کنارش رد شدم.
یاشار: حسام, حسام چی شده چی شده چه اتفاقی افتاده حسام؟
بی توجه به صدا زدناش سوار ماشینم شدم روندم سمت یه جای خلوت.

ماشینو پارک کردم سرمو رو فرمون گذاشتم بیستون این موقع روز خلوت بود هیچ کس اونجا نبود جای خوبی واسه تنهایی بود.
حابم از یاشار بهم میخوره ازش متنفرم وقتی به این فکر میکنم اپنم به مهسا تجاوز کرده از خودم متنفر میشم.
اصلا اون شب چی شد که ما اون بلا رو سر مهسا آوردیم؟

نمیدونم اون شب چی شد که با مهسا اون کار رو کردیم.

(فلش بکی به گذشته)
با یاشار توی حیاط نشسته بودیم هیچ کس خونه نبود یاشار رفت دو بطری مشروب آورد داشتیم باهم حرف میزدیم در خونه رو زدن یلشار رفت در رو باز کنه با دیدن آرش یه لبخند زدم.
حسام:
به به آقا آرش از این طرفا چی شده که اینجا اومدی؟
آرش:
سلام دادش اومدم بهتون سر بزنم همین اینکه ازتون خدافظی کنم!
متهجب پرسیدم:
خدافظی چرا؟
یه لبخند زد:
دارم میرم آمریکا
با آوردن اسم آمریکا منو یاشار یه سوت بلند زدیم.
یاشار:
پس لازم شد توام با ما بیای خوش بگذرونی.
بعد از تموم شدن حرفش به مشروبا اشاره کرد.
آرش با دیدن مشروبا چشماش برق زد:
واو چه شبی بشه امشب.
حسام:
آره, ولی یه چیزی کم داریم!
یاشار و آرش با تعجب گفتن:
چی؟
یه لبخند زدم:
یه دختر خوشگل
هر دو باهم یه جون آبدار گفتن.
یاشار:
بیان بخورید خدا دخترک رو جور میکنخ
ناراحت گفتم:
هه دلت خوشه ها ما از این شانسا نداریم
بی توجه بهشون رفتم سرجام نشستم بعد از چند دقیقه اونا هم اومدن مشغول خودند شدیم.
دوتا بطری تموم کردیم هنوز کامل مست نشده بودیم
یاشار از جاش بلند شد:
من میرم دو سه بطری دیگه میارم.
آرش با صدای بلند گفت:
دو سه بطری میخوای به کشتنمون بدی؟
یاشار: نترس داداش هیچ بلایی سرت نمیاد بعدش ما به زیاد خوردن عادت داریم

ارش می خواست کار رو تموم کنه که یهو پشیمون شد و 2 قدم رفت عقب
سرشو بین دستاش گرفت
من: چیکار می کنی ارش زدن دیگه عصاب ندارم الان یکی میاد بدبخت میشیم

بازم مکث کرده بود و همینطور نگاه می کرد

من: د میزنی یا بزنم حرومزاده؟

(آرش)

اون شب دنیای دخترک رو گرفتیم
دیدگاه ها (۱)

#پارت16چه غلطی کردم؟ مهسا هیچی خدارو چیکار کنم؟ بدبخت شدم اگ...

#پارت17بعد خوندن نمازم دعا واسه سلامتی پدرم از جام بلند شدم....

#پارت14با تعجب گفت:تو اینجا چیکار میکنی؟حامد:من باید این سوا...

#پارت13با صدای داد مامانم از فکر بیرون اومدم:آره درسته من ای...

《مدرسه رویایی》

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط