رمان

#رمان
#پارت9
#دلربای_من☁️💕
دیانا:ترجیح میدم خونه تنها غذا بخورم تا با تو
ارسلان:ببخشید من چمه؟
دیانا:خدایا مارو با کیا کردی 80 میلیون
ارسلان:عه خب برو پایین خودت برگرد خونه دختره پرو
دیانا:از ماشین اومدم پایین بدرک جلو خیابون نشستم پرنده هم پر نمیزد حالا چجوری برگردم خونه نگاهی به اطراف کردم گشنمهه): سرده خدا بگم چیکارت کنه گوشیو گرفتم اه آنتن نداره لعنتی
یه 206 ابی جلوم نگه داشت
-مستقیم؟
دیانا:با استرس بهش نگاه کردم برم نرم دلو زدم به دریا و نشستم متوجه نگاه سنگین راننده به خودم شدم شالمو آوردم جلوتر اهم حواستون به جلو باشه
-هوای تهران چقد الودس نه
دیانا:هنذفری و گذاشتم تو گوشم به حرفاش توجه نکردم
...
آقا همین جا نگه دارین کرایه رو حساب کردم که گفت
-این شماره من هست اگه کاری داشتین همه جنده در خدمتم
دیانا:کارتو گرفتم اوکی مرسی حتی یه نگاه به کارت ننداختمو گذاشتم تو کیف
در و باز کردم مث همیشه جلو تلویزیون لش کرده بود خدایا مارو با کیا هم خونه کردی
مانتو و شالمو در آوردم صدای اهنگم زیاد کردم و مشغول آشپزی شدم
....
به به چی درس کردم
🎵📱
جانم مامان
از آشپزخونه اومدم بیرونو با مامان حرف زدم
...
ارسلان: نگاهی به ماکرانیا کردم اون که داره حرف میزنه نمیفهمه من خوردم
دیانا:گوشیو قط کردمو برگشتم سمت آشپزخونه که با دیگ خالی رو به رو شدم
ارسلان:خدایی خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه و دوییدم بیرون
دیانا:ارسلانننن میکشمت دسته جارو برقی و گرفتمو افتادم دنبالش
من یه ساعت درس کردم بعد تو همشو کوفت کردی
ارسلان:شلوغش نکن یه غذا بود دیگه اصن زنگ میزنم بیرون برات بیارن
دیانا:من از این غذاهای بیرون نمیخورم
ارسلان:خب چیکار کنم
دیانا:نگاهی بهش کردم بیا بهت بگم
سیب زمینی پیاز و بقیه رو گذاشتم جلوش درس کن
ارسلان:من من که بلد نیستم
دیانا:به من چه ارسلان درس نکنی بخدا میزنم به سیم آخر
ارسلان:باشه باشه تو فقط داد نزن کر شدم به مولا
دیانا:نشستم رو صندلی و پامو انداختم رو اون پام مث آدم درس کنیااا
ارسلان: هیی خدا گوشیو گرفتم و سرچ کردم طرز تهیه ماکارونی
...
ماکارونی رو گذاشتم تو بشقاب خب دیگه اوکیه دیانااا بیا
دیانا: حالا بیمارستانی نشیم قاشقو گرفتم نه آفرین خب شده خوشم اومد
ارسلان:قاشقو گرفتم که دیانا محکم زد رو دستم اخ چته
دیانا:اینا برا منه تو خوردی
ارسلان:ایش حالا خبه من درس کردم
دیانا:اونارو هم من درس کردم که تو خوردی
•ادامه دارد•☁️💕