رمان خلافکار جذاب من
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
art¹⁴
آمد کمکم کرد همه جام درد میکرد بعد منو زنش برد توی اتاق
بعد از چند ساعت پسرش آمد پیشم و گفت که
میزاره برم مدرسه منم بچه بود فکر میکردم مرد مهربونیه ولی برعکس شبیه پدرش بود هیز یه دوسال مدرسه رفتم که یه روز نه زنه خونه بود نه مرده خونه بودند وقتی از مدرسه امدم
رفتم اتاقم تا لباسامو عوض کنم و به کارام برسم برگشتم دیدم که پسرشون روتخت نشسته اولش تعجب کردم ولی گفتم
آقا شما اینجا چیکار میکنید
آمد نزدیک من رفتم عقب انقدر آمد جلو من رفتم عقب که خردم به دیوار لبامو بوسید هی دستش پیشرو میکرد که هلش دادم ارسلان میدونی بهم چی گفت
با اخم گفت
چی
گفت بامن باش کیری بالا بالا ها ولی من هلش دادم و فرار کردم بعد هی اینور و اونور کار کردم که تونستم یه خونه اجاره کنم خوبیش این بود که پسر صاحب کارم پول چهار سال تحصیلی مو داده بودش
یه روز که داشتم از مدرسه می آمدم خونه که خودت بقیه شو میدونی
باتعجب نگاش کردم که پوزخندی زد
حالا فهمیدی داستانو
معذرت میخوام عشقم قربونت برم منو میبخشی
بازم باکمربند میزنی
نه خوشگلم نه بخدا نمیزنم فقط یه سوال
بلع
از اون موقع ترس کمربند مونده بود
آره
میبخشی بخدا جبران میکنم
آره
بغلش کردم و گفتم
ممنون خانمم بخدا جبران میکنم
که گفت آخ
جان جانم
هیچی فقط بدنم درد گرفت محکم بغلم کردی
باغم نگاش کردم که دستشو دور گردنم و پاهاشو رو پاهام گذاشتم
بخوابیم
لبخندی زدم و بغلش کردم و گفتم
بخوابیم نمیخوایی بری حموم
با ترس گفت
ن....نه
باشه زندگیم از چی میترسی فدات شم
art¹⁴
آمد کمکم کرد همه جام درد میکرد بعد منو زنش برد توی اتاق
بعد از چند ساعت پسرش آمد پیشم و گفت که
میزاره برم مدرسه منم بچه بود فکر میکردم مرد مهربونیه ولی برعکس شبیه پدرش بود هیز یه دوسال مدرسه رفتم که یه روز نه زنه خونه بود نه مرده خونه بودند وقتی از مدرسه امدم
رفتم اتاقم تا لباسامو عوض کنم و به کارام برسم برگشتم دیدم که پسرشون روتخت نشسته اولش تعجب کردم ولی گفتم
آقا شما اینجا چیکار میکنید
آمد نزدیک من رفتم عقب انقدر آمد جلو من رفتم عقب که خردم به دیوار لبامو بوسید هی دستش پیشرو میکرد که هلش دادم ارسلان میدونی بهم چی گفت
با اخم گفت
چی
گفت بامن باش کیری بالا بالا ها ولی من هلش دادم و فرار کردم بعد هی اینور و اونور کار کردم که تونستم یه خونه اجاره کنم خوبیش این بود که پسر صاحب کارم پول چهار سال تحصیلی مو داده بودش
یه روز که داشتم از مدرسه می آمدم خونه که خودت بقیه شو میدونی
باتعجب نگاش کردم که پوزخندی زد
حالا فهمیدی داستانو
معذرت میخوام عشقم قربونت برم منو میبخشی
بازم باکمربند میزنی
نه خوشگلم نه بخدا نمیزنم فقط یه سوال
بلع
از اون موقع ترس کمربند مونده بود
آره
میبخشی بخدا جبران میکنم
آره
بغلش کردم و گفتم
ممنون خانمم بخدا جبران میکنم
که گفت آخ
جان جانم
هیچی فقط بدنم درد گرفت محکم بغلم کردی
باغم نگاش کردم که دستشو دور گردنم و پاهاشو رو پاهام گذاشتم
بخوابیم
لبخندی زدم و بغلش کردم و گفتم
بخوابیم نمیخوایی بری حموم
با ترس گفت
ن....نه
باشه زندگیم از چی میترسی فدات شم
- ۲.۷k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط