یه روز مضخرف دیگه. وقتی دیگه نمیتونم یونا رو ببینم زندگی

یه روز مضخرف دیگه. وقتی دیگه نمیتونم یونا رو ببینم زندگی چه معنی ای داره؟
نه ماه تو شکمم بود. یه سال بهش شیر دادم.
فک کنم الان پنج سالشه.
لباسامو پوشیدمو رفتم بیرون. یه خونواده دیدم کع حرف میزدنو میخندیدن. حسودیم نمیشه، ولی قلبم شرو میکنع به تند زدن.
چون چیزی که همه حق داشنشو دارن من ندارم، یعنی خونواده
یه دختر کوچولوی مو طلایی دیدم که لب جدول خیابون نشسته بودو گریه میکرد.
نزدیکش رفتمو زانو زدم پیشش.
+ابنبات کوچولو چرا گریه میکنی؟
~بابامو هقق گم کردم
+ببینمت
سرشو بالا اورد و از چیزی که دیدم تعجب کردم.
+ی... یونا
~اسم منو از کجا میدونی؟
‌بدون اینکه بگم من کیم بغلش کردم و بغضم ترکید.
چرا این وقت شب تنهاست؟
جین کجاست الان؟
اگه منو ببینه ابنبات کوچولومو ازم میگیره؟
_یوناااااااا کجایی "عربده"
_عه یونااااااا مگه نگفتم دستمو ول نکن این خانوم دیگه کی...
با دیدن من حرفش قط شد
حتی نمیخواستم تو چشماش نگاه کنم
سریع خواستم برم که دستمو گرفتو منو تو بغلش کشید.
_میشه ببخشیم ا.ت من؟
تو بغلش بغضم شکست که صدای نازک یونا رو شنیدم.
~تو... مامان منی؟
+اره عزیزم اره
~ماماننننننن"مث باباش عربده"
دوباره رو زانو هام نشستمو اومد بغلمو گریه میکرد.
با یه دستم کمر کوچولوشو گرفته بودمو با یه دستم موهای طلاییشو ناز میکردم.
_میشه ببخشیمو بیای باهامون؟
ــــــــــــــــــــــــــــ
ادمین چه مهربونههههههه
اسلاید دوم استایل ا.ت
چطوره؟
وانشات بعدی از کی باشه؟
هوپی؟